دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

یکی از موارد کاربرد اصول تغییر رفتار، استفاده از آنها برای کاهش دادن ترس ها و اضطراب های گوناگون است. در این مقاله به موارد مختلفی از کاربرد این اصول در این زمینه اشاره می کنیم.



* درست به یاد ندارم که ترس دختر کوچک من، شهین، از تاریکی چه وقت آغاز شد. همین قدر می دانم که گاهی او در خواب دچار کابوس می شد، از خواب می پرید و جیغ می زد. همیشه مجبور بودیم برای اینکه از ترسیدنش جلوگیری کنیم، چراغی در اتاقش روشن نگاه داریم، زیرا اگر اتاق تاریک بود، او خوابش نمی برد.
من روش های گوناگونی را برای کاهش دادن ترس او به کار بستم. برای مثال، گاهی در اتاقی که پرده ی آن کشیده شده و نیمه تاریک بود، با او بازی هایی چون « پیدا کردن اسباب بازی در تاریکی » یا « سایه بازی » می کردم. هدفم این بود که او تاریکی را با بازی و سرگرمی که موقعیتی خوشایند است، تداعی کند و از تاریکی خاطره ی خوشی در ذهنش پدید آید. بعد در اتاقی تاریک بازی می کردیم، یا در اتاق تاریک برای او قصّه می گفتم.
یکی از شب ها توفان شدیدی درگرفت وبرق قطع شد. شهین در اتاق سرگرم بازی با عروسک خود بود. من فوری گفتم: « به، چه خوب شد! حالا شمع روشن می کنیم و مثل شکارچی هایی که توی جنگل هستند در نور شمع غذا می خوریم ». شهین از این کار بسیار خوشش آمد و حتی وقتی که دوباره برق آمد، او چندان راضی به نظر نمی رسید، چون احساس می کرد که بازی دلخواهش به هم خورده است.
شهین در هشت سالگی دیگر نه تنها ترسی از تاریکی نداشت، بلکه از تاریکی خوشش هم می آمد. بدون ترس در تاریکی بازی می کرد، در اتاق تاریک می خوابید و از اینها مهم تر کابوس های او نیز به پایان رسیده بود.
در این مثال، مادر شهین می توانست، مانند بسیاری از مادران، مرتکب دو اشتباه عمده شود. یکی اینکه شهین را مجبور کند به تنهایی در تاریکی بماند. دیگر اینکه همیشه چراغ اتاق را روشن نگاه دارد، به طوری که شهین هرگز بون در تاریکی را تجربه نکند. مجبور کردن شهین به ماندن در تاریکی به ترسیدن او شدّت می بخشید و روشن بودن همیشگی اتاق نیز نه امکان داشت و نه درست بود.
امّا مادر شهین به روشی عاقلانه او را کم کم با تاریکی آشنا کرد و میزان تاریکی را به تدریج افزایش داد. برای مثال، بازی کردن با او را ابتدا در اتاق نیمه تاریک شروع کرد، و بعد در اتاق تاریک با او بازی می کرد. به بیان دیگر، مادر شهین تاریکی را با تجربه ای خوشایند همراه می کرد تا کم کم این تجربه جای ترس از تاریکی را در ذهن او بگیرد. نشستن با شهین در تاریکی به او فهماند که تاریکی ترس آور نیست. بازی کردن و فعالیت های دیگر در تاریکی به او نشان داد که از تاریکی هم می شود لذّت برد.
تجربه ی شهین و مادرش نشان دهنده ی یکی دیگر از اصول تغییر رفتار است که اصل کاهش دادن ترس (1) نامیده می شود.

اصل کاهش دادن ترس:

برای اینکه به کودکی کمک کنیم تا بر ترس خود از یک شیء یا موقعیتی خاص غلبه کند، باید او را کم کم با آن موقعیت یا شیء روبه رو کنیم و این کار را با تجربه ای خوشایند، مانند باری، در کنار او بودن، یا دادن پاداش همراه کنیم. (2)
برای اینکه کودک بتواند بر ترس خود غلبه کند، جز روبه رو شدن با آن چاره ای ندارد. امّا این کار باید به تدریج و قدم به قدم و هنگامی انجام گیرد که او به فعالیتی لذّت بخش سرگرم است. هرچه ترس شدیدتر باشد، باید رویارویی با آن تدریجی تر باشد، و زمان غلبه بر آن نیز طولانی تر خواهد بود. در زیر به چند روش دیگر که برای غلبه ی کودکان بر ترس از تاریکی کودک مورد استفاده قرار گرفته است، اشاره می کنیم. هر یک از این روش ها، به تناسب سنّ کودکان، می تواند در مورد آنها به کار رود:
1- شب ها هنگام خواب کودک چراغی کمی دور از بستر او روشن کنید و هر شب آن را کمی دورتر ببرید، تا عاقبت به این نتیجه برسید که می توانید چراغ را خیلی دور از بستر او بگذارید یا خاموش کنید.
2- یک چراغ قوه کنار بستر کودک و در دسترس او بگذارید.
3- روی سقف اتاقی که کودک در آن می خوابد ستاره های برّاق و رنگارنگ کاغذی بچسبانید.
4- گاهی در تاریکی با کودک غذا بخورید. این غذا بهتر است غذای سرد و به صورت ساندویچ باشد.
5- در تاریکی با کودک سرگرم بازی های جالب و غیرترسناک شوید.
6- از یکی از دوستان، برادر یا خواهر کودک که از تاریکی نمی ترسد بخواهید که در اتاق خواب او بخوابد.
دوران کودکی با ترس ها و اضطراب های فراوانی همراه است. آنچه در زیر می خوانید موقعیت های گوناگونی است که در آنها از اصلاً کاهش دادن ترس برای غلبه کردن کودکان بر این ترس ها استفاده شده است:
* سیمین آن قدر داستان های ترسناک درباره ی مطّب دندانپزشکی شنیده است که به صورتی غیرعادی از رفتن به مطّب دندانپزشک وحشت دارد.
* پرویز چون در سه سالگی از پله های طبقه ی دوم خانه شان افتاده است، هنوز هم از پله می ترسد.
* احمد دوست ندارد به استخر شنا وارد شود.
* افشین کوچولو، پس از دو سال که پدرش از مأموریت خارج از کشور به خانه بازگشته است، با او به صورت مردی بیگانه رفتار می کند و از او می ترسد.
* فیروز به سبب رقابت در حرف زدن با برادرهای بزرگ تر خود، دچار لکنت زبان شده است.
* شاگردان کلاس علوم از برنامه ی آزمایشگاه ناراحت هستند.

ترس را با موقعیتی خوشایند همراه کنید

انسان نمی تواند هم مضطرب باشد و هم آسوده خاطر. روان شناسان حرفه ای و روان پزشکان از همین ویژگی برای از میان بردن ترس و اضطراب استفاده می کنند. مادران و پدران و معلّمان نیز می توانند از همین ویژگی با استفاده از فعالیت های مغایر بهره مند شوند و ترس کودکان را از میان ببرند و اضطراب و نگرانی های آنان را کاهش دهند. به دو مثال زیر که نمونه هایی است از همین موارد، توجه کنید:
* سیمین اغلب از خواهر و برادر خود داستان های ترسناکی درباره ی معاینه و معالجه ی دندان شنیده بود. وقتی که دندان های شیری اش کرم خوردگی پیدا کرد، به او گفتیم که باید دندان هایش به وسیله ی دندانپزشک معاینه شود. او به گریه افتاد و گفت: نه خواهش می کنم مرا پیش دندانپزشک نبرید ». بعد به دامنم چسبید و التماس کرد.
برای رفع این مشکل، از دوستان خود پرس و جو کردم تا دندانپزشکی پیدا کنم که مهربان و به خصوص رفتارش با بچه ها دوستانه باشد. عاقبت چنین دندانپزشکی را پیدا کردم و او قول داد که ترتیبی بدهد تا ترس سیمین را از دندانپزشک برطرف کند. سپس، با مشورت یکدیگر مراحل کار را به ترتیب زیر تنظیم کردیم:
بار اول سیمین تنها مدتی در اتاق انتظار ماند. در آن اتاق کتاب های تصویری رنگی و زیبای فراوان و اسباب بازی های جالب توجه وجود داشت. سیمین سرگرم ورق زدن کتاب ها و بازی شد و من مدتی با دندانپزشک صحبت کردم، سیمین را به او معرفی کردم و دکتر رفتاری بسیار محبت آمیز با او داشت و یک انگشتر پلاستیکی زیبا به او داد.
بار دوم که به مطّب دندانپزشک رفتیم، دکتر سیمین را روی صندلی مخصوص نشاند و به او اجازه داد که خود را در آینه ی کوچک دستگاه نگاه کند. سپس کمی مایع مخصوص شستن دهان، در دهان او ریخت و سرانجام کتاب رنگی زیبایی به او هدیه کرد و ما مطّب را ترک کردیم.
بار سوم خود سیمین از صندلی مخصوص بالا رفت و اجازه داد که دکتر دندان هایش را تمیز کند. بعد گفت: « چقدر خوب است! لثه ها را قلقلک می دهد. » به این ترتیب، وقتی که لازم شد دندانپزشک به درمان دندان های کرم خورده ی او بپردازد و بعضی از آنها را بکشد، او دیگر ترسی از این کار نشان نداد.
البته پیدا کردن دندانپزشکی که تا این حدّ با کودکان مهربان باشد و با مادران و پدران تا این درجه همکاری کند، همیشه امکان پذیر نیست. به هر صورت، کارهایی برنامه ریزی شده و منطقی که درباره ی سیمین انجام شد توانست وحشت ناشی از شنیدن داستان های ترسناک درباره ی دندانپزشک را از میان ببرد و او بدون ترس حتی معاینه و درمان و کشیدن دندان های خود را بپذیرد. البته بخشی از کار دندانپزشک دردناک است. اما دندانپزشک مهربان و آگاه کردن پیشاپیش کودک، مثلاً با گفتن: « این کار کمی درد دارد، اما تو می توانی آن را تحمل کنی »، می تواند کودک را برای مقاومت در برابر ترس احتمالی آماده کند.
* وقتی که پسرم پرویز سه ساله بود، از پله های طبقه ی دوم خانه مان سقوط کرد و با اینکه از خطر مرگ گذشت، ولی صدمه ای شدید دید، از آن پس، او از پله می ترسید و به ویژه هنگام پایین رفتن از آن بیشتر وحشت داشت و ما مجبور بودیم او را بغل کنیم و از پله ها پایین ببریم.
ناگریز بودیم برای از میان بردن وحشت او از پله فکری بکنیم. ابتدا من یا پدرش بارها او را از پله ها پایین بردیم. بعد، من دو دست او را می گرفتم و به صورت « تاتی، تاتی » کردن از پله ها پایین می رفتیم. به این ترتیب که من دو دست او را با دو دست خود می گرفتم عقب عقب از پله ها پایین می رفتم و او، که دست های مرا محکم می فشرد، پله پله پایین می آمد. بعد این مرحله را با خواندن آهنگ های کودکانه در هنگام پایین رفتن از پله ها تکرار می کردیم. این کار آن قدر ادامه یافت تا جایی که فشار دست های او به دست های من کم شد و احساس کردم که این کار را بدون اضطراب انجام می دهد.
سرانجام، در مرحله ی نهایی، من یکی از آدمک های اسباب بازی او را پله به پله پایین می بردم و از پرویز می خواستم که به دنبال من و اسباب بازی هایش از پله پایین بیاید. سپس آدمک را به او دادم که بدون کمک من آن را از پله ها پایین و بالا ببرد. در آخرین مرحله، آدمک را روی پایین ترین پله می گذاشتم و از او می خواستم که برود و آن را از پله ها بالا بیاورد. او برای این کار مجبور بود که از پله ها پایین برود. به این ترتیب، به دنبال این مراحل پشت سر هم، پرویز کاملاً بر ترسیدن از پله ها غلبه کرد.
در مثال های بالا، به شرایط و موقعیت هایی که کودک در آنها احساس آسودگی خاطر و راحتی می کند توجه کنید. همراه بودن با کسی که مورد علاقه ی کودک است، سرگرم کردن او به فعالیت های آشنا و مورد علاقه ی کودک، ور رفتن با اشیای تازه و جالب توجه و مانند آنها، همه سبب اطمینان پیدا کردن، سرگرم شدن، و فراموش کردن ناراحتی او می شود.
اغلب آن عدّه از پزشکان کودک که در برقرار کردن ارتباط دوستانه با کودکان مهارت بسیار دارند، در تمام طول مدّت معاینه ی کودک با او صحبت می کنند. بعضی از پزشکان کلاه خنده داری بر سر می گذارند. عده ای به بچّه ها اسباب بازی یا کارت هایی می دهند که نقاشی های دلخواه کودکان روی آنها چاپ شده است، عدّه ای دیگر وسایل پزشکی خود را درون کیسه ای که روی آن تصویری از قهرمان کارتونی مورد علاقه ی بچه ها نقاشی شده است به اتاق معاینه می آورند. به هر صورت، کار اصلی در این زمینه این است که کودک را از راه های گوناگون سرگرم کنند و ذهن او را از تجربه ی ناخوشایند معاینه، واکسن زدن، نمونه گیری خون، آزمایش و درمان دندان ها و مانند آنها منحرف کنند. به بیان دیگر، تجربه های تلخ معاینه های پزشکی را با تجربه های شیرین بازی و سرگرمی همراه می کنند.

کودک را به تدریج با موقعیت ترس آور روبه رو کنید

روبه رو کردن کودک با موقعیت ترس آور باید قدم به قدم و تدریجی باشد. کودک می بایست در هر مرحله بر ترس خود غلبه کند و آن مرحله را کاملاً پشت سر بگذارد و آن وقت وارد مرحله ی بعدی شود.
* احمد هشت ساله بود. از آب وحشت داشت و می ترسید که به کنار حوض بزرگ خانه شان برود. پدر احمد یک ماهی اسباب بازی، که با نیروی باتری در آب حرکت می کرد، برای او خرید. امیدوار بود که احمد برای بازی کردن با آن به آب نزدیک شود و به کنار حوض برود. احمد از این بازی خیلی خوشش آمد و با گذاشتن آن روی آب حوض شروع به بازی در کنار حوض کرد. امّا یک روز آب توی اسباب بازیش رفت و ماهی غرق شد و به ته حوض رفت. احمد از غصه گریه اش گرفت. یکی از دوستان احمد که آمده بود تا با او بازی کند، توی آب پرید و ماهی را بیرون آورد و به احمد گفت: « ماهی تو داشت زیر آب شنا می کرد و لذت می برد. » بعد ماهی را دوباره در آب انداخت تا او زیرآبی شناکردن ماهی را تماشا کند.
بعد از این ماجرا، رابطه ی احمد با آن دوست صمیمانه تر شد. یک روز او با دوستش روی لبه ی حوض نشست. دوست او پاهای خود را توی آب گذاشت و شروع کرد به تکان دادن آنها و آب پاشیدن. بعد به احمد گفت :« شرط می بندم تو نمی توانی مثل من با تکان دادن پاهایت آب به این طرف و آن طرف بپاشی. » احمد ابتدا تردید داشت که پاهایش را به آب بزند، امّا عاقبت جرئت پیدا کرد و شروع به آب پاشی کرد. البته دوستش سعی کرد ترتیبی بدهد که احمد برنده شود.
چند روزی را آنها با هم به بازی آب پاشی گذراندند. یک روز دوست احمد پیشنهاد کرد که برای آب پاشی روی پله ی اول حوض، که عمق کمی داشت، بنشیند. احمد ابتدا مقاومت کرد، ولی عاقبت پذیرفت. آنها آب بازی را از پله ی اول آغاز کردند و همزمان بازی با ماهی را نیز ادامه دادند. روز دیگری که دوست احمد برای بیرون آوردن ماهی به ته حوض رفته بود، وقتی که بالا آمد، هوای ریه هایش را با فشار بیرون داد و حباب های بزرگی روی آب درست کرد. احمد از دیدن آن حباب ها خیلی خندید. دوستش به او گفت: « درست است که تو در آب پاشیدن برنده شدی، امّا شرط می بندم که در حباب درست کردن می بازی. » بعد از سه روز احمد به خوبی می توانست سرش را توی آب حوض ببرد و حباب درست کند. بعد از این مرحله، دوستش به احمد پیشنهاد کرد که دستش را به لبه ی حوض بگیرد و درآب آویزان شود و شناکردن ماهی خود را تماشا کند. احمد این پیشنهاد را پذیرفت و حتی وقتی احساس کرد که می تواند خود را روی آب نگاه دارد، با لذت و شادی فراوان شناکردن را آغاز کرد.
پیشروی در مراحل قدم به قدم صبر و حوصله ی بسیار می خواهد. پدری کم حوصله ممکن است دست بچه ی خود را که از آب می ترسد بگیرد و او را توی آب حوض یا استخر پرتاب کند. امّا این کار ممکن است چنان ترسی از آب دردل کودک به وجود آورد که برای همیشه از آب متنفر شود. موفقیت هر روش را از توجه به نتیجه ی آن می توان سنجید. مطمئن ترین روش، روبه رو کردن تدریجی کودک با موقعیت های ترسناک همراه با موقعیت های خوشایند است. ترسیدن از آب بسیار معمول است. ولی برای از میان بردن آن نیز روش های بسیار وجود دارد که به بعضی از آنها در زیر اشاره می شود:
* قدم زدن در کنار استخر شنا با یک دوست.
* تماشا کردن کودکان دیگر که دارند در حوض یا استخر شنا می کنند. غذا خوردن در کنار رودخانه یا دریا و نزدیک شدن تدریجی به آب.
* ساختن پل، کلبه و چیزهای دیگر با ماسه های ساحلی در کنار دریا.
* همراه بودن با دوستی که از آب نمی ترسد در کنار حوض، استخر، رودخانه، یا دریا.
* وارد شدن در آب در نقاط کم عمق حوض، استخر، یا دریا، هنگامی که دریا آرام است.
* آب پاشی، حباب درست کردن، و بعد به نوبت در آب غوطه خوردن.
* سوسمار بازی در آب، یعنی بیرون نگه داشتن سر از آب و با دست در کف حوض، استخر، رود، یا دریا به آرامی حرکت کردن.
* بازی قایق موتوری، یعنی با دهان حباب ساختن در سطح آب همراه با درآوردن صدای موتور قایق و همزمان راه رفتن در کف حوض، استخر، رود، یا دریا.
* درآوردن اشیا از کف کم عمق حوض، استخر، رود، یا دریا.
در تمام موارد بالا کودک باید پیش از رسیدن به مرحله ی بعدی از انجام دادن مراحل قبلی احساس آرامش و آسایش کامل کند. مراحل پیچیده تر باید به مراحل ساده تر تقسیم شوند و حتی اگر در ضمن عمل متوجه شویم که مراحل پس و پیش شده اند، باید آنها را به ترتیب از ساده به مشکل منظم کنیم. مثال دیگری این نکته را روشن تر می کند. این داستان را پدری بیان کرده است:
* به مأموریتی دوساله به خارج از کشور رفته بودم. در این دو سال نتوانستم به ایران برگردم و خانواده ام را ببینم. وقتی که به مأموریت می رفتم، پسرم، افشین، چهارماهه بود. وقتی که از مأموریت برگشتم، دوسال و نیمه بود و و نسبت به من به شدت احساس غریبی می کرد و می ترسید. به یاد دارم وقتی که وارد خانه شدم، بی تابانه و پرهیجان به طرف افشین رفتم و او را بر سر دست بلند کردم. حالت مرا وقتی که او به شدت شروع به گریه کرد مجسّم کنید. بعد فهمیدم که او از من می ترسد.
آن شب همسرم و من با هم درباره ی رابطه ی من با افشین بحث کردیم که چه باید بکنیم. وقتی که افشین به رختخواب رفت، مادرش در کنار او نشست و شروع کرد به قصه گفتن برای او. چند شبی، هنگام قصه گفتن مادر افشین برای او، وارد اتاق می شدم و آرام در کنارش می نشستم. پس از چند شب که افشین به حضور من در اتاق عادت کرد، یکی دوبار من برای او قصّه گفتم و از رویدادهای سفرم برایش تعریف کردم.
یک روز، من کتاب مورد علاقه ی افشین را برداشتم و وانمود کردم که دارم آن را مطالعه می کنم. افشین آمد و از من خواست تا کتاب را برایش بخوانم. آن روز برای من روزی استثنایی بود، زیرا نخستین بار بود که او مرا « پدر » صدا کرد. نخستین رفتار طبیعی و پرهیجان پدر افشین سبب ترس او شد و خوشبختانه پدر خیلی زود متوجه موضوع شد و دیگر سعی نکرد به عنوان پدر به پسرش تحمیل شود. بلکه با شیوه ای تدریجی و قدم به قدم خود را به افشین نزدیک کرد و سبب از میان رفتن ترس او شد. توجّه دارید که پدر افشین در هر مرحله کار خود را آن قدر ادامه داد تا پسرش کاملاً به حضور او عادت کند و با بودن او احساس راحتی کند.

عامل ترس را به دقّت مشخص کنید

ممکن است کودک نتواند به دقّت توضیح دهد که چه چیزی سبب ترس او شده است. بنابراین، وقتی که عاملی موجب ترس او شد، او ممکن است از همه ی موقعیت های اطراف آن عامل نیز وحشت داشته باشد. در زیر به بعضی از این عامل های ترس کودکان اشاره می کنیم:
* کودکی که شب ها از تنهایی می ترسد ممکن است اساس وحشت او از سایه هایی باشد که بر اثر نور ماه روی شیشه ی پنجره می افتند.
* ترس از پزشک ممکن است وحشت از وسیله ی فلزی سردی باشد که پزشک برای معاینه در گوش کودک فرو برده است. یا از سرنگی باشد که سوزن آن دردآور است.
* ترس از جاروبرقی ممکن است فقط ترس از صدای آن باشد.
* ترس از مدرسه ممکن است در واقع ترس از یک معلم معین، ترس از دربان مدرسه، ترس از یک هم کلاس مردم آزار یا ناتوانی در انجام دادن تکلیف های درسی باشد.
بنابراین، باید سعی کنیم که عامل ترس به دقّت مشخّص شود. کودکان بزرگ تر ممکن است بتوانند موقعیت ترس آور را شرح دهند و مشخّص کنند. امّا در مورد بچّه های خردسال مشاهده ی دقیق لازم است تا بتوانیم مشخّص کنیم که عامل اصلی ترس آنها چیست و برنامه ی کاهش ترس را متناسب با عامل ترس تنظیم کنیم. البته شیوه ی کلی غلبه بر ترس یکسان است، یعنی روش اصلی همان روبه رو کردن تدریجی کودک با عامل ترس است، ولی جزئیات کار، با توجّه به عامل ترس، تفاوت می کند. اگر ترس ناشی از ناتوانی کودک از شناخت موقعیت ترس آور باشد، گاهی فقط با مشخّص کردن منبع ترس به صورتی درست می توان آن را برطرف کرد. به مثالی در این زمینه توجّه کنید:
* شیرین شبها از رفتن به رختخواب می ترسید. وقتی که مادرش علّت ترس او را سؤال کرد، شیرین جواب داد که شب ها در اتاق او صداهای ارواح شنیده می شود. مادر شیرین تصمیم گرفت که آن شب به اتاق او برود و آن صداها را بشنود.
آن شب، وقتی که مادر شیرین در کنار او دراز کشید، به راستی صداهای تق و تق و خش وخش آهسته ای را شنید. وقتی که به دنبال جهت صدا به کنار پنجره رفت، دید که یکی از شاخه های درخت نزدیک پنجره ی اتاق به دیوار ساییده می شود و آن صداها را ایجاد می کند. مادر دست شیرین را گرفت و به کنار پنجره برد و شاخه ی درخت را به او نشان داد. بعد هم پنجره را باز کرد و شاخه را با دست گرفت و آن را به دیوار اتاق کشید تا شیرین آن صداها را بشنود و بفهمد که ترس او از صدای ارواح بیهوده بوده است. از آن پس دیگر شیرین بدون اینکه بترسد، در اتاق خود می خوابید.
آیا شناختن منبع ترس برای غلبه ی آن کافی است؟ روان کاوان سنتی عقیده دارندکه به یادآوردن موارد ناراحت کننده ی دوران کودکی که عامل ترس انسان بوده اند، به او بینش مخصوصی می دهد که این بینش برای غلبه بر ترس ها و اضطراب های کنونی او کافی است. امّا تاکنون شواهد معتبری برای تأیید این نظریه پیدا نشده است. برعکس، بسیارند کسانی که می توانند خاطرات تلخ و دردناک دوران کودکی خود را به خوبی به یاد بیاورند و با این حال هنوز هم ترس آنها از میان نرفته است. بنابراین، نتیجه ی منطقی این است که تنها به یاد آوردن رویدادهای گذشته که سبب ترس می شوند، برای غلبه بر ترس های کنونی انسان کافی نیستند. لیکن اگر ترس های کنونی بر اثر سوء تعبیر رویدادهای کنونی ایجاد شده باشند، چنانکه در مورد شیرین دیدیم، توضیح دادن و روشن کردن درست این رویدادها ممکن است برای رفع آن ترس کافی باشد.
گذشته از آن، می توانیم بدون اینکه به منشأ ترس پی ببریم، بر آن غلبه کنیم. مثلاً کسی که از حشره ها وحشت دارد، لازم نیست که جستجو کند تا بداند این ترس از کجا و چگونه منشأ گرفته است. امّا لازم است که ترس های کنونی خود را تجزیه و تحلیل کند تا معلوم شود چه حشره ای و در چه شرایطی سبب ترس کنونی او شده است. یک مشاور، روان شناس، یا روان پزشک که با روش حسّاسیت زدایی منظّم آشنایی دارد، می تواند ترس ها و اضطراب های پیچیده را نیز تشخیص دهد و درمان کند.

چگونه از ترس ها پیشگیری کنیم؟

می توان به کودکان آموخت که موقعیت های ترس آور احتمالی را پیش بینی کنند و خود را برای روبه رو شدن با آن موقعیت ها آماده کنند. البتّه همه ی موقعیت های ترس آور را نمی توان پیش بینی کرد، امّا برخی از آنها، مانند رعد و برق یا رفتن به بیمارستان را می توان برای کودک به دقّت توضیح داد تا از وحشت زده شدن او جلوگیری شود. به مثال زیر در این باره توجّه کنید:
* پدر فیروزه تصمیم گرفته بود از ترس احتمالی دخترش از رعد و برق پیشگیری کند. به همین سبب وقتی که فیروزه دو سال و نیمه بود، در یکی از روزهای بارانی، لباس گرمی به او پوشاند. او را در آغوش گرفت، و به ایوان خانه برد و به او گفت که می خواهد چیز جالب توجّهی به او نشان دهد.
وقتی که اوّلین برق در دوردست ها درخشید، پدر فیروزه گفت: « حالای به صدای بوم... بوم گوش بده! » و وقتی که رعد صدا کرد، پدر فیروزه خندید و فیروزه هم با او خندید. رعد و برق به آنها نزدیک تر می شد. فیروزه در آغوش پدرش بود و همین که برق زد، پدر فوری صدای رعد را به صورت « بوم ... بوم ...» تقلید کرد و وقتی که صدای رعد بلند شد، گویی که انعکاس صدای خود اوست، فیروزه می خندید. از آن پس به نظر می آمد که فیروزه از صدای رعد و درخشیدن برق خوشحال هم می شود.
برنامه ی پدر فیروزه برای جلوگیری از ترس دخترش از این نظر موفیت آمیز بود که فیروزه را به تدریج با رعد و برق روبه رو کرد. او ترتیبی داده بود که دخترش احساس آرامش و امنیت ( در آغوش پدر بودن ) کند و بعد صدای رعد را تقلید کرد، به طوری که دختر منتظر رسیدن صدای آن باشد. بنابراین، فیروزه آموخت که به جای آنکه رعد و برق را با ترس تداعی کند، با آرامش و خوشی تداعی کند. به مثال دیگری در این زیمن از زبان یک پرستار توجّه کنید:
* کودکانی که برای درمان بیماری های ریوی به بیمارستان می روند، گاهی از ماشین بنت (3) که برای این گونه درمان ها به کار می رود می ترسند. وقتی که من در دوره ی پرستاری تحصیل می کردم دیده بودم که چگونه دختری بیست ماهه، در حالی که شیر می خورد و بازی می کرد، به ماشین بنت نزدیک شد و با بازی کردن و لمس کردن آن، با قسمت های مختلف دستگاه آشنا شد و بعد هم آن قسمت ها را به عمد به او نزدیک کردند و در برابر چشمان او قسمت های مختلف ماشین را به هم متصل کردند تا آماده ی استفاده شود. در طول این مدّت در آغوش مادر خود سرگرم بازی بود. سرانجام، دستگاه را روشن کردند و آن را روی درجه ی کم گذاشتند تا کودک به صدای آن نیز عادت کند. بعد او را روی رختخواب گذاشتند تا بخوابد و بعد از بیدار شدنش، درمان واقعی را با آن دستگاه آغاز کردند. با این کارهای مقدّماتی، این کودک بدون کمترین ترسی از ماشین، تن به درمان داد.
ماشینی که معمولاً در حالت عادی سبب ترس و وحشت کودکان می شد، به این سبب که در حالت استراحت، آرامش، و بازی کردن به کودک عرضه شد، اثر ترسناک خود را از دست داد. باز هم، چنانکه دیدیم، روبه رو شدن تدریجی کودک با این ماشین سبب پیشگیری از ترس و وحشت او شد. به مثال دیگری در این زمینه توجّه کنید. مثال از زبان یک معلّم علوم است.
* در کلاس علوم، متوجه شده بودم که شاگردان از نمونه های جانوران مرده که در آزمایشگاه نگهداری می شوند ترس و انزجار خاصّی نشان می دهند. من می خواستم که دانش آموزان من نگرش درستی نسبت به شگفتی های طبیعت پیدا کنند. به همین سبب، به فکر افتادم کاری انجام دهم تا این ترس از میان برود.
وقتی که قلب حیوانی را برای تشریح به کلاس آوردم، زمزمه های « وای ... ی ... ی » و « آه ... ه ... ه» در کلاس پیچید. به بچّه ها گفتم که کسی مجبور نیست، به چیزی که از آن بدش می آید نگاه کند یا به آن دست بزند. همچنین دوست ندارم که کارهای لوس وحرف های بی معنی درباره ی این چیزها ببینم یا بشنوم، آن وقت، به آن ها گفتم: « ما می خواهیم مانند دانشمندان آزمایش و تجربه کنیم. »
هنگام توصیف و تشریح قسمت های مختلف قلب و طرز کار هر قسمت از آن، خود من خونسرد و آرام و خیلی طبیعی رفتار می کردم. شاگردانی که علاقه مند به موضوع بودند کم کم دور میز من حلقه زدند وآنهایی که مایل نبودند نگاه کنند، مشغول خواندن کتاب یا نوشتن یا کارهای دیگر شدند. هیچ کس را مجبور نکردم که جلو بیاید و تماشا کند. امّا بحث علمی پس از تشریح با شاگردان، گرم و جالب توجّه بود و به ویژه برای کسانی که تشریح قلب را تماشا کرده بودند، لذّت بسیار داشت، زیرا می توانستند به بیشتر پرسش های من پاسخ بدهند.
کم کم گروهی دیگر از کسانی که تشریح را تماشا نکرده بودند وارد بحث شدند، امّا از نگاه کردن به نمونه های جانوران خودداری می کردند. این عدّه را با خوشرویی وارد بحث کردم، بدون اینکه به بی میلی آنها نسبت به تماشای نمونه ها اشاره کنم. نمونه ها را روی میز گذاشتم تا هرکس مایل باشد آنها را از نزدیک ببیند. بعضی از شاگردان نمونه ها را برمی داشتند و سعی می کردند طرز کار هر قسمت را دریابند و پرسشهای خود را مطرح می کردند.
بعد از گذشت یک ماه، تقریباً همه شاگردان کلاس بدون ترس و احساس انزجار، به نمونه ها دست می زدند و صداهای « وای » و « اوه » نیز در کلاس شنیده نمی شد. وقتی که شاگردان کلاس دیگری را برای دیدن نمونه ها به این کلاس دعوت کردیم و صدای « وای ... ی .. ی » و « آه ... ه .. ه » عدّه ای از آنها بلند شد، حالت تعجّب و حیرت دانشمندان تازه ی کلاس خودم را تماشا می کردم و لذّت می بردم.
در مثال بالا دیدیم که یک معلّم چگونه ترتیبی داد تا از ایجاد موقعیتی ناخوشایند و به وجود آمدن حالت انزجار در شاگردان خود نسبت به نمونه های زیست شناسی جلوگیری کند و این کار را با سرمشق دادن رفتار خونسردانه و طبیعی خود، با بحث شیرین برای شاگردانی که در تشریح نمونه ها شرکت داشتند، و با خودداری از جلب توجّه شاگردان دیگر به وسیله ی تمسخر و سرزنش و مانند آن انجام داد. باز هم به مثال دیگری در همین زمینه از زبان یک پدر توجّه کنید:
* پسر چهارساله ام، فیروز، اغلب مادرش و من را به تعجّب وامی داشت، زیرا از نظر حرف زدن و به کار بردن جمله های خوب و پرمعنا به خوبی با برادرهای بزرگ ترش برابری می کرد. امّا یک شب، هنگام شام خوردن، متوجّه شدم که فیروز خیلی کوشش می کند تا در حرف زدن بر برادرانش پیشی بگیرد. معمولاً من از بچّه ها می خواستم که آنچه را در روز برایشان اتّفاق افتاده است در هنگام شام خوردن برای همه تعریف کنند. آنها چنان برای تعریف کردن ماجراهای خود عجله داشتند که مجبور بودم تعیین کنم که چه کسی اوّل شروع کند.
آن شب، وقتی که فیروز کوشش کرد تا زودتر از برادرانش حرف بزند، دیدم کلمه ها و صداها را چندین بار تکرار می کند، به طوری که یکی از برادرهایش به او خندید و اَدای او را درآورد. این حالت به یاد من آورد که این اواخر فیروز چندبار دیگر هم دچار همین حالت شده است. بنابراین، باید کاری دراین مورد انجام می گرفت.
رو به بچّه ها کردم و گفتم: « بسیار خوب، بچّه ها! کمی صبر کنید! هر کسی باید به نوبت صحبت کند. گذشته از آن، از این لحظه به بعد وقتی که یکی حرف می زند، دیگران باید با دقّت به حرف های او گوش بدهند. هیچ کس حقّ ندارد حرف او را قطع کند، و هیچ کس هم حقّ ندارد به حرف هایی که خنده ندارد، بخندد.
بعد هم پنهانی با برادران فیروز صحبت کردم و مشکل او را در میان گذاشتم و از آنها خواستم که به حرف های فیروز با توجّه فراوان گوش بدهند و بدون اینکه او را مسخره کنند یا اَدای او را درآورند، وقت کافی برای صحبت کردن به او بدهند.
شب بعد این برنامه با دقّت اجرا شد و همه متوجّه شدیم که حرف زدن فیروز خیلی بهتر شده است. ظاهراً تلاش او برای جلو افتادن از برادرانش در حرف زدن و فشاری که به خود می آورد تا تندتر حرف بزند، سبب این لکنت شده بود که خوشبختانه خیلی زود به فکر چاره افتادیم.
لکنت زبان می تواند به صورت جدّی درآید و نیاز به درمان به وسیله ی متخصّصان پیدا کند. مثال فیروز مورد حادّی از لکنت زبان نبود. این حالت میان بچّه ها چندان غیرعادی نیست، و پسرها بیشتر از دخترها دچار آن می شوند و بیشتر نیز میان کودکان خردسال در رقابت با برادران یا خواهران بزرگ تر خود پیش می آید. چون این حالت بیشتر بر اثر فشاری است که کودکان به خودشان می آورند، کمک بزرگسالان در فرصت دادن به این کودکان برای آرام و بدون عجله سخن گفتن می تواند به جلوگیری از لکنت زبان بینجامد. لکنت زبان نشان دهنده ی این مطلب است که کودک در فشار عصبی است و برای برقرار کردن ارتباط با دیگران خیلی کوشش می کند. پیشنهادهای زیر می تواند برای بزرگسالان در این زمینه مفید واقع شود:
* وقتی که کودک برای برقرار کردن ارتباط با دیگران کوشش می کند، به او فرصت بدهیم تا حرف بزند و حرف او را قطع نکنیم. همچنین حرف های او را تصحیح نکنیم و کلمه ها را پیشاپیش در دهان او نگذاریم.
* دقّت کنیم که کسی اَدای کودک را درنیاورد و او را مسخره نکند و حالت های چهره ی او را تقلید نکند.
*نسبت به لکنت زبان کودکان نگرانی و سراسیمگی نشان ندهیم و خونسرد باشیم. چنین واکنش هایی تنها به تشدید لکنت زبان می انجامد.
* چون سخن گفتن تا حدّ زیادی از راه تقلید از سرمشق و نمونه آموخته می شود، سعی کنیم کودک کسانی را سرمشق قرار دهد که درست صحبت می کنند. زیرا اگر کودک، فردی الکن را سرمشق قرار دهد، بدون تردید با لکنت حرف زدن را خواهد آموخت.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی