دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

* من رانندگی را در هیجده سالگی از برادر بزرگ ترم آموختم. او علاقه ی بسیار به اتومبیل داشت و بیشتر وقت ها سرگرم ور رفتن به موتور اتومبیل بود یا به کسی رانندگی یاد می داد. امّا آنچه کمتر مورد توجه او بود و به من نیز نیاموخته بود، رعایت اصول و مقررات رانندگی بود.
پس از گرفتن گواهینامه ی رانندگی، در شش ماه اوّل چهار بار به دلایل گوناگون جریمه شدم و حتی نزدیک بود گواهینامه ام برای مدتی طولانی توقیف شود. چند سال بعد به یکی از کشورها رفتم تا در آنجا درس بخوانم. اتومبیل دست دومی خریدم و از آن برای رفت و آمد به دانشکده ام که خیلی از خانه ام دور بود استفاده می کردم. روزی به سبب رعایت نکردن مقررات راهنمایی پلیس قضایی مرا محکوم به دیدن دوره ای سه ماهه درباره ی مسائل ایمنی در رانندگی کرد. من از این جریان سخت ناراحت بودم، زیرا هم به مهارتم در رانندگی اطمینان کامل داشتم و هم وقتم را تلف شده می دانستم. امّا چیزی نگذشت که سخت تحت تأثیر قرار گرفتم.
در آن دوره فیلم های بسیار جالب توجهی از صحنه های تصادف همراه با جزئیات خلاف های رانندگان به ویژه آنچه پس از هربار تصادف بر سر خانواده های قربانیان آمده بود نشان می دادند. صحنه های دلخراشی از بدن های له شده ی غرق در خون در لابه لای آهن پاره ها، چهره های تغییر شکل یافته، خانواده های عزادار، مادر و پدرهای فرزند از دست داده، و کودکان یتیم شده همه مانند سوهانی روح انسان را خراش می داد و به وجدان انسان ضربه های هولناکی می زد. در بخش های دیگر از فیلم ها مسئولان راهنمایی و رانندگی نقطه ها و چهارراه های خطرآفرین را تشریح می کردند و من احساس می کردم که خطر چندان هم از من دور نبوده است.
چندی بعد، در خیابانی با صحنه ی تصادفی روبه رو شدم که قربانی آن در کنار خیابان افتاده بود. به راستی ترسیدم. عرق سردی بر تنم نشست و با خود گفتم: « خدایا! این اتفاق ممکن بود برای من بیفتد. » برایم مسلّم شده بود که تصادف همیشه برای دیگران روی نمی دهد، چه بسا ممکن است من هم با چنین پیشامدهایی روبه رو بشوم. به خصوص با بی احتیاطی هایی که در رانندگی می کردم، حتی امکان وقوع آن برای من خیلی بیشتر بود.
از آن پس، دقت و احتیاط من در رانندگی آن قدر افزایش یافت که تا امروز که سی ساله شده ام حتی یک مورد خلاف نداشته ام. هر وقت که با صحنه ی تصادفی روبه رو می شوم، بی اختیار به خودم می گویم: « این بلا ممکن بود به سر تو آمده باشد. حواست را خوب جمع کن! »
انسان به طور کلی از موقعیت هایی که از آنها صدمه خورده است دوری می کند. امّا همیشه لازم نیست که کودکان یا نوجوانان صدمه ای بدنی ببینند تا بیاموزند که از موقعیتی باید دوری کنند. در مثال بالا دیدیم که دیدن فیلم هایی درباره ی تصادف های رانندگی چگونه بر رفتار راننده ای بی دقت و سهل انگار تأثیر گذاشت و قربانیان حادثه های رانندگی چگونه نقش هشدار دهنده و اعلام خطر را برای این راننده داشتند. این روش عبارت بود از ارائه ی همزمان موقعیتی که باید از آن اجتناب کرد ( سرعت زیاد و رانندگی بی دقت ) با تصویرهایی از موقعیت ناخوشایند ( وضع ناگوار قربانیان تصادف و خانواده های آنها).
مثال بالا نشان دهنده ی یکی دیگر از اصول تغییر رفتار است که اصل اجتناب (1) نامیده می شود.

اصل اجتناب:

برای اینکه به کودک یا نوجوانی بیاموزیم که از موقعیتی خاصّ دوری کند، می بایست موقعیت مورد نظر را همراه با موقعیتی ناخوشایند به او عرضه کنیم.
راننده ی مثال بالا، می توانست پرهیز از خطر را به بهای گزاف تری بیاموزد. اگر او در یک تصادف به سختی مجروح شده بود، در مورد پرهیز از تند راندن درس بهتری می گرفت. خوشبختانه او با دیدن آن فیلم ها به اندازه ی کافی عبرت گرفت و احتیاجی به پرداخت بهای سنگین تر نداشت. فیلم ها نماینده ی موقعیت ناخوشایند و گفته های افسران راهنمایی و رانندگی نمایان گر روش های درست رانندگی کردن بود. البته باید توجه داشت که محرک هایی مانند فیلم یا راهنمایی هایی شفاهی یا پند و اندرز درمورد همه به اندازه ی آن راننده مؤثّر نیست. برای چنین کسانی باید روش های مؤثّر دیگر پیدا کرد. برای مثال، یکی از این روش ها درگیر شدن در یک تصادف است.
همچنین لازم است که به تأثیر سوء احتمالی این گونه آموزش ها نیز اشاره کنیم. گاهی این گونه آموزش ها می تواند به ترسیدن از اتومبیل بینجامد. بسیاری از کسانی که در تصادف های رانندگی مجروح شده اند، به طور کلی از هر نوع اتومبیلی وحشت دارند. در کلاس های آموزش رانندگی، مربیان باید به این نکته توجه داشته باشند و سبب ترسیدن داوطلبان از نشستن پشت فرمان اتومبیل نشوند.
در استفاده از اصل اجتناب، همزمانی ارائه ی موقعیت مطلوب و موقعیت ناخوشایند بسیار مهم است تا یکی، دیگری را تداعی کند و از قرار گرفتن در موقعیت ناخوشایند پرهیز شود. برای مثال، فرض می کنیم که کودک خردسالی ناگهان به وسط خیابان می دود. پدرش نیز به دنبال او به وسط خیابان می رود، همان جا به او سیلی می زند و او را کشان کشان به پیاده رو می برد. این سیلی به کودک می آموزد که رفتن به وسط خیابان را با درد تداعی کند. امّا اگر سیلی را پس از اینکه کودک به سلامت به پیاده رو آمد به او بزنند، در پیاده رو بودن با درد تداعی خواهد شد. به بیان دیگر، برای اجتناب از خطر باید ترتیبی داد که کودک خیابان را با خطر تداعی کند، نه پیاده رو را.
دور و بر ما پُر است از چیزهایی که کودکان باید از آنها اجتناب کنند. کبریت، بخاری، اتوی داغ، سم های گوناگون، خیابان های پر رفت و آمد، حوض ها و استخرها، شاخه های درختان، میخ، پریز برق، مردمان غریبه و ناباب، سگِ هار، و حتی اشیای پر ارزش و قیمتی خانه. وقتی که کودکان خردسال باشند، می توان با دور کردن آنان از این چیزها و آنچه برایشان خطرناک است حفظشان کرد. سَم و کبریت را می توان در جایی دور از دسترس آنها گذاشت. پریز برق را می توان با درپوش های مخصوص پوشاند. میخ ها را می توان جمع کرد و اشیای داغ را از دسترس آنان دور کرد و از این گونه کارها.
امّا وقتی که کودکان بزرگ تر می شوند، خواه ناخواه بسیار اتفاق می افتد که به طور اجتناب ناپذیری با موقعیت های خطرناک روبه رو شوند. بنابراین، لازم است به آنها بیاموزیم که از چه چیزهایی باید اجتناب کنند. به ویژه باید به آنان آموخت که این دوری جستن از خطر را بدون اینکه دچار ترس و وحشت یا دلهره و اضطراب شوند انجام دهند. بنابراین، اصل اجتناب در موارد زیادی کاربرد دارد که به بعضی از آنها در زیر اشاره می کنیم:
* پژمان چهارده ماهه است، ولی هنوز یاد نگرفته است که نباید به چیزهای ظریف و باارزش دست بزند.
* سوسن کوچولو نمی داند که داغ یعنی چه.
* آرش کوچولو فکر می کند که اگر کبریت همراه داشته باشد، دارای شخصیت و حیثیت می شود.
* بیژن در کلاس اوّل دبستان یاد نگرفته است که شکل بعضی از حرف های هم صدای الفبا را درست بنویسد و به همین سبب هنوز هم املای بعضی از کلمه ها را غلط می نویسد.
* زرّین متوجه شده است که مادرش از زنبور خیلی وحشت دارد.

چگونه باید اجتناب از خطر را به کودک آموخت؟

اشیای خطرناک باید با موقعیتی ناخوشایند همراه شوند

آسان ترین و مؤثّرترین روش برای آموختن اجتناب از اشیای خطرناک این است که ترتیبی داده شود تا به محض نزدیک شدن کودک به آن، موقعیتی ناخوشایند برایش پیش بیاید. کمتر کسی بوته ی خار را با دست می گیرد. امّا وقتی که چیزی برای کودک خطرناک نیست، ولی کودک برای آن چیز خطرناک است، چه باید بکنیم؟ به مثال زیر توجه کنید:
پژمان چهارده ماهه همراه مادر و پدرش به خانه ی یکی از دوستان خانواده رفته بود. او که در این سنّ خیلی هم توجه کنید:
* پژمان چهارده ماهه همراه مادر و پدرش به خانه ی یکی از دوستان خانواده رفته بود. او که در این سن خیلی هم کنجکاو بود، به همه چیز دست می زد. در گوشه و کنار خانه ی دوست آنها اشیای زینتی ظریفی گذاشته بودند که از همان لحظه ی ورود توجه پژمان را جلب کرد. پدر پژمان می دانست که باید کاری کند که پژمان به آن اشیا دست نزند. ناگهان هفت تیر ترقه ای پسر خانواده توجه پدر پژمان را جلب کرد. یک لوله ترقه از او گرفت و در هفت تیر گذاشت و آماده ی چکاندن ماشه ی هفت تیر شد. همین که پژمان به یکی از آن اشیا نزدیک شد و دستش را به طرف آن دراز کرد، پدر ماشه را کشید و ترقه با صدای بلندی منفجر شد. پژمان یکه ای خورد و دستش را پس کشید. کمی بعد او به یکی از گلدان های چینی بسیار ظریف نزدیک شد و دستش را به طرف آن دراز کرد. در همان زمان دوباره صدای انفجار ترقه بلند شد و پژمان با حرکتی سریع دست خود را عقب کشید.
این کار دوبار دیگر هم تکرار شد و از آن پس خیال پدر پژمان و بزرگ ترهای دیگر راحت شد، زیرا دیگر پژمان به سراغ آن اشیا نرفت و به آنها دست نزد.
شنیدن صدایی بلند و ناگهانی برای همه ناخوشایند است. پدر پژمان منفجر کردن ترقّه و صدای بلند آن، درست در لحظه ای که دست پژمان به سوی یکی از اشیای ظریف یا شکستنی دراز می شد، به او فهماند که آن اشیا چیزهایی هستند که باید از دست زدن به آنها اجتناب کند. در آن سنّ پژمان می توانست مفهوم کلمه ی « نه » را بفهمد، به این شرط که کلمه ی « نه » یا با صدایی بلند و ناگهانی، مانند صدای ترقّه، یا با شنیدن آن کلمه با صدایی بلند و محکم همراه باشد. وقتی که کلمه ی « نه » چندین بار با موقعیت های ناخوشایند همراه شد، دیگر نیازی به ارائه ی موقعیت ناخوشایند نیست و فقط گفتن « نه » کافی است که کودک بفهمد نباید آن کار را انجام دهد.

آموختن کلمه هایی که نشان دهنده ی موقعیت ناخوشایند هستند

خوشبختانه لازم نیست که همیشه خود موقعیت ناخوشایند به کودک عرضه شود تا او دوری کردن از آن را یاد بگیرد. کودکان می توانند کلمه هایی که خطر را اعلام می کنند بیاموزند. امّا این گونه کلمه ها باید همزمان با وقوع خطر به کار برده شوند تا میان آنها و موقعیت خطرناک تداعی برقرار شود. به داستان زیر، که مادری آن را بیان کرده است، توجه کنید:
سوسن کوچولو، هنگام خوردن صبحانه ناگهان دستش را به طرف استکان پُر از چای دراز کرد. درست در لحظه ای که انگشت او توی چای داغ فرو رفت، فریاد زدم: « داغه! داغه! ». او دستش را به شدّت پس کشید و گریه را سر داد. روز بعد من به عمد او را ترغیب کردم که به تکه ای سیب زمینی پخته ی داغ که همان وقت از توی قابلمه بیرون آورده بودم دست بزند و در همان لحظه مرتّب تکرار می کردم: « داغه! داغه! » سوسن دستش را که تماسی جزئی با سیب زمینی پیدا کرده بود با شدّت پس کشید و گفت: « داغه! داغه! » از آن پس مطمئن شدم که او مفهوم کلمه ی « داغ » را به خوبی درک کرده است، زیرا هر وقت که او دستش را به طرف چیز داغی دراز می کرد و من می گفتم: « داغه! »، فوری دست خود را عقب می کشید.
کلمه های دیگری، مانند: « جیز! » ، « اوخ » و...، را نیز کودکان به همین ترتیب با همراه شدن آنها با وقایعی مانند خوردن سرشان به دیوار، کنده شدن پوست زانوی آنها بر اثر زمین خوردن، یا پیچیدن پا می آموزند. بعدها پیش از اینکه با چنین موقعیت هایی روبه رو شوند، بزرگ ترها با بیان این کلمه ها سبب دوری کودکان از آن موقعیت ها می شوند.
نشانه ها و نمونه های دیگری برای موقعیت های خطرناک وجود دارند که برای ما آشناست: تصویر استخوان جمجه و دو استخوان به صورت ضربدر در پشت آن یعنی « سمّی » است. نقش یک پیکان شکسته نشانه ی « خطر برق گرفتگی » است. در جاده ها علامت هایی مانند « خطر ریزش کوه »، « لغزنده بودن »، « خطر سقوط در آب »، و ... به فراوانی دیده می شود. با دیدن تصویرهایی از این گونه، ما نیز، مانند راننده ای که با دیدن فیلم های تصادف رانندگی از تُند راندن اجتناب کرد، از خطر دوری می کنیم. گذشته از اینها، می توان صداها، آژیرها، و علامت های فراوان دیگری را هم که برای اجتناب از خطر وجود دارند آموخت.

استدلال با کودکان

از هنگامی که کودکان زبان را می آموزند و به معنی و مفهوم واژگان پایه پی می برند، می توان با آنان استدلال کرد و نتایج احتمالی کارهای مختلف را به آنها گفت. در چنین مواردی باید با آنان به زبانی بسیار ساده و درخور فهم آنها استدلال کرد، یا از آنها خواست که خود نتایج اعمال مختلف را شرح دهند. به یکی دو نمونه از این استدلال ها توجه کنید:
* تو به این علّت سوار اتومبیل غریبه ها نمی شوی، چون نمی دانی که آنها چرا می خواهند تو را سوار کنند. بعضی از مردم به بچّه ها صدمه می زنند و ممکن است برای اینکه نشان بدهند آدم خوبی هستند به تو شیرینی یا آب نبات بدهند تا سوار اتومبیل آنها بشوی. امّا یک غریبه چیزی به تو نمی دهد، مگر اینکه در عوض آن از تو چیزی بخواهد.
* بچّه ها! به نظر شما چرا من نمی خواهم شما این تکّه گِل خشک شده را به طرف همدیگر پرتاب کنید؟
- نمی دانیم.
- بیایید به این گِلها دست بزنید تا ببینید چقدر سفت و سخت هستند.
- شما می ترسید که ما با انداختن این گلها سر کسی را بشکنیم یا چشم کسی را کور کنیم.
- آفرین، درست به همین سبب است. حالا سعی کنید یک بازی دیگر بکنید. مثلاً، توپ بازی کنید.
وقتی که کودکان بتوانند از این راه نتایج احتمالی کارهای مختلف را حدس بزنند، می توان امیدوار بود که خود آنان از خطر دوری کنند. در این صورت، پیروی آنان از حرف های ما جنبه ی اطاعت کورکورانه نخواهد داشت و آنها بر اساس امکان صدمه ای که ممکن است به خود آنان یا دیگران وارد شود تصمیم می گیرند. یا اینکه می توان به آسانی کودکان را وادار به اطاعت کورکورانه کرد، امّا این کار نه از نظر مادر و پدر، نه از نظر کودک، و نه از نظر جامعه مطلوب است. از راه استدلال با کودک، می توانیم به او بیاموزیم که کارهای او ممکن است نتایج غیر منتظره ای دربر داشته باشد. امّا دراین استدلال و به خصوص درمورد نتایج احتمالی کارها نباید گزاف گفت، زیرا اگر نتایج ناممکن را به کارها نسبت دهیم، امکان دارد اعتماد کودک نسبت به گفتار ما سلب شود و نتیجه ی عکس بگیریم. مثلاً برای اینکه کودکی به شیرینی دست نزند او را بترسانیم و به او بگوییم: « اگر بدون اجازه شیرینی بخوری، مسموم می شوی و می میری »، کار اشتباهی کرده ایم، زیرا اگر کودک بی آنکه ما بفهمیم شیرینی بخورد و مسموم نشود و از خوردن آن لذّت هم ببرد، اگر بعد به او بگوییم نفت نباید بخورد چون مسموم می شود، ممکن است حرف ما را باور نکند و نفت بخورد و مسموم شود. کسی که احساس مسئولیت دارد، باید کودکان را از نتایج درست کارهای آنها آگاه کند.

یادگیری از راه سرمشق و نمونه

کودکان اجتناب از خطر را از روی سرمشق و نمونه نیز می توانند بیاموزند. خطرهایی که مادران و پدران از آنها دوری می کنند، بچه ها نیز از آنها دوری خواهند کرد. ترس و نگرانی بزرگ ترهای خانواده اغلب به بچّه ها نیز سرایت می کند. به مثال زیر در همین زمینه توجّه کنید:
* مدرسه ی ما درست روبه روی خانه ی ما درآن طرف یک بزرگراه پُر رفت و آمد بود. کوتاه ترین راه رسیدن از خانه به مدرسه گذشتن از بزرگراه بود. امّا مادر یا پدرم همیشه برای رساندن من به مدرسه مدّتی در کنار بزرگراه راه می افتند تا از روی پل عابر پیاده عبور کنیم. گذشته از آن، آنها همیشه خطر عبور عابر پیاده از عرض بزرگراه را به من یادآوری می کردند. از سال ها بعد که دیگر به تنهایی به مدرسه می رفتم و مادر یا پدر همراه من نبودند، حتّی یک مورد به یاد ندارم که از عرض بزرگراه عبور کرده باشم. همیشه راه طولانی تر، ولی مطمئن تر را انتخاب می کردم و از راه میانبُر نمی رفتم.
مادر و پدر سرمشق هایی بسیار مؤثّر، به خصوص برای کودکان، هستند. شیوه های رفتاری که این کودکان از مادران و پدران خود می آموزند به صورت عادت های بادوام و مؤثّری درمی آیند. امّا اگر همین الگوهای عادتی را مادر و پدر در سنین نوجوانی به فرزندان خود عرضه کنند، تأثیری به آن حدّ نخواهد داشت، زیرا نوجوانان تحت تأثیر سرمشق ها و نمونه های بیرون از خانه هستند. بنابراین، اگر کودکان از همان اوان کودکی شیوه های درست دوری از خطر را از مادران و پدران نیاموزند، امکان بسیار دارد که در بیرون از خانواده و از نمونه های نامناسب و نامطلوب سرمشق بگیرند. به مثال زیر، که مادری آن را بیان کرده است، توجه کنید:
* یکی از روزهای تابستان بود. زنبوری وارد اتاق شد من که از زنبور به شدّت می ترسم، چون شوهرم در خانه نبود، با جیغ و داد دختر کوچکم، زرّین، را بغل کردم و به خانه ی همسایه دویدم. پسر همسایه به خانه ی ما آمد و زنبور را کُشت.
آن شب ماجرا را برای شوهرم تعریف کردم و گفتم که دختر کوچکمان نیز به اندازه ی من ترسیده بود و بعد اضافه کردم: « عجیب است. مثل اینکه ما زن ها بیشتر از شما مردها از حشره ها وحشت داریم. » امّا شوهرم سری تکان داد و با لحنی حکیمانه گفت: « نه، عزیزم! زرّین سرمشق خوبی برای ترسیدن از زنبور داشته است. »

احتیاط های لازم در به کار بردن موقعیت ناخوشایند

موقعیت ناخوشایند نباید خیلی قوی باشد

همیشه یک موقعیت ناخوشایند ملایم برای آموختن اجتناب از خطر به کودک کافی است. اگر موقعیت ناخوشایند خیلی شدید یا خیلی قوی باشد، ممکن است ترس برای مدّتی طولانی پس از رفع خطر نیز ادامه یابد. به یکی دو نمونه از این موارد در زیر اشاره می شود:
* وقتی که من شش ساله بودم، تابستان به روستایی که پدرم در آنجا به دنیا آمده بود رفتیم. در نزدیکی خانه ی پدربزرگم دریاچه ای بود. به یاد دارم که روزی به تنهایی کنار دریاچه رفته بودم. مادر سراسیمه آمد و چنان به سرم داد کشید و تنبیهم کرد که بسیار وحشت کردم. هنوز هم که مرد میانسالی هستم از اینکه تنها به کنار دریاچه بروم وحشت دارم. گذشته از آن، از جایی که آب زیاد دارد، مانند استخر و رودخانه، نیز می ترسم و به بهانه های مختلف از رفتن به داخل آب دوری می کنم.
* وقتی که بچّه بودم، هر وقت که غذا کلّه پاچه داشتیم، مار و پدر من مغز گوسفند را خودشان می خوردند و به ما نمی دادند و به عنوان دلیل می گفتند که اگر بچّه ها مغر بخورند، صورتشان لک و پیس خواهد شد. به یاد دارم که یک بار مخفیانه مقداری خوراک مغز خوردم و خواهرم به مادرم خبر داد. او در حالی که وحشت کرده بود، مرا مورد بازخواست شدید قرار داد. به طوری که من هر روز به جلو آینه می رفتم تا ببینم صورتم لک و پیس شده است یا نه. به همین سبب، هنوز هم از خوردن خوراک مغز وحشت دارم و با خود می گویم که اگر خوراک مغز می تواند صورت بچّه ها را لک و پیس کند، دلیل ندارد که همان اثر را روی صورت بزرگسالان نداشته باشد.
احتیاط درمورد غرق شدن در آب را می توان بدون ترساندن بچّه ها از آب و بدون جیغ کشیدن و کتک زدن به آنها آموخت و خطر غرق شدن را به آنها تذکر داد. همچنین اجتناب از خوردن خوراک مغز را ( اگر این مورد به راستی دلیل پزشکی داشته باشد. ) می توان برای کودک توضیح داد و دست کم می توان به او گفت که خوردن مقدار کم آن بی ضرر است تا اگر کودک پنهان از مادر و پدر کمی خوراک مغز خورده باشد، دچار وحشت و دلزدگی نشود. در دو مثال بالا، موقعیت ناخوشایند آن قدر قوی بود که نتیجه اش به مراتب بیش از حدّ مورد انتظار مادر و پدر بود. باید به این مطلب توجه داشت که استدلال کردن غیر از ترساندن است. امّا سؤال این است که شدّت یک موقعیت ناخوشایند چقدر باید باشد؟ مرز میان موقعیت ناخوشایند ملایم و شدید چندان روشن نیست و شدت و ضعف آن درمورد کودکان مختلف تفاوت دارد. لیکن خطر یک موقعیت ناخوشایند شدید آن قدر زیاد است که عاقلانه ترین راه استفاده از ملایم ترین موقعیت های ناخوشایند است. پرسش بعدی این است که چه چیزی باعث شدید بودن یک موقعیت ناخوشایند می شود؟ پاسخ این است که شدید بودن یک موقعیت ناخوشایند از ترسی که بر اثر مجسم کردن عواقب آن موقعیت در کسی به وجود می آید شناخته می شود. مثلاً ترس از خفه شدن در آب یا لک و پیس شدن صورت و مانند آن است که به یک موقعیت ناخوشایند شدّت می بخشد. امّا تجسم این عواقب برای کودکان به آسانی امکان ندارد. کودک بیشتر از حالت مادر و پدر به شدت و ضعف یک موقعیت ناخوشایند پی می برد. جیغ کشیدن مادر، تنبیه شدید پدر، وحشت کردن مادر و پدر و مانند آن است که به کودک می فهماند وضع وخیم است و کدام موقعیت عواقب بدی دارد.

ترس می تواند به موقعیت های مشابه سرایت کند

سرایت ترس به موقعیت های مشابه که به آن « تعمیم » گفته می شود از جنبه های مهمّ استفاده از موقعیت ناخوشایند است که باید مورد توجّه قرار گیرد. به چند نمونه از این گونه تعمیم ها توجّه کنید:
* ایرج یک بار از سگی که پارس کنان به طرف او دویده بود به شدّت ترسید. از آن پس او از همه ی جانوران پشمالو می ترسید. جالب توجه اینکه او از خانم هایی هم که کُت پشمی یا پالتوی پوست پوشیده بودند می ترسید.
وقتی که مریم دختر کوچکی بود، مادرش یک بار او را به عنوان تنبیه توی گنجه ای زندانی کرد. در نتیجه اکنون هم که او زن میانسالی است در اتاق های دربسته و فضاهای مسدود، مانند آسانسور، احساس ترس و وحشت شدید می کند.
* محمود در یادگیری درس کُندتر از هم کلاسان خود بود. به همین سبب همیشه نمره های بد می گرفت و معلّمان او را سرزنش می کردند. اکنون محمود از کتاب، مدرسه، معلّم، و حتی از یادگیری نفرت دارد.
کودکان ترس خود را به آسانی تعمیم می دهند. موقعیت های ناخوشایند شدید مانع از آن می شوند که کودک بتواند نشانه های خطر واقعی را از نشانه های مشابه نادرست آن تمیز دهد. یک شاگرد مدرسه نیار به کمک دارد تا به درستی تشخیص دهد که برای پیشرفت در یادگیری درس هایش چه باید بکند. تنبیه شدید به سبب بد انجام دادن تکلیف های درسی تنها چیزی که به کودک می آموزد ترس یا تنفر نسبت به تنبیه کننده و چیزهای مربوط به او، مانند درس و مدرسه است.

موقعیت ناخوشایند می تواند سبب احساس گناه و بی ارزش بودن شود

* بیژن، وقتی که هفت ساله بود، به علّت بیماری چند هفته ای از کلاس غیبت کرد و مجبور شد مدّتی وقت صرف کند تا عقب ماندگی های خود را جبران کند. مادر و پدرش دو سه هفته برای او معلّم سرخانه گرفتند. با این همه او همچنان در بخش کردن و کشیده گفتن و تشخیص صدا و شکل حرف های الفبا ضعیف بود. این ضعف حتی با بهتر شدن خواندن او نیز ادامه داشت و در کلاس های بالاتر هم بیشتر وقت ها تکلیف های درسی او پُر ازغلط های املایی و انشایی بود. معلّمان نوشته های او را با مداد قرمز غلط گیری می کردند و می نوشتند: « از نظر املا و انشا ضعیف است. باید بیشتر کار کند. » امّا راهنمایی خاصی همراه با این توضیحات نبود تا بتواند ضعف او را تقویت کند. کم کم او پذیرفته بود که دیکته اش خوب نیست.
در کلاس سوم راهنمایی تحصیلی یکی از معلّمان، که دلسوزی بیشتری داشت، تکلیف های درسی او را بررسی کرد و متوجه شد که اشتباه بیژن بیشتر در حروف هم صدا، مانند « ق » و « غ »، « ز » و « ض » و « ذ »، یا « ث » و « س » و « ص » است. جالب توجه بود که این اشتباه ها را، حتی در کلمه هایی هم که بلد بود مرتکب می شد. معلّم وقتی که این نکته را با بیژن در میان گذاشت، بیژن با ناامیدی گفت: « بله، آقا، چه می شود کرد. من به طور کلی در دیکته ضعیف هستم. خودم هم این را می دانم. »
مادران و پدران و معلّمان باید از نظر نسبت عیب و بدی دادن به بچّه ها و برچسب زدن به آنها دقیق و محتاط باشند. میان عمل بد و بچّه ی بد تفاوت بسیاری است. یک بزرگسال ممکن است بگوید: « این کاری که کردی بد بود. » امّا اگر بگوییم: « تو بچّه ی بدی هستی. » کار خطرناکی انجام داده ایم. کودکان خیلی زود می توانند عیب هایی را که به آنها نسبت می دهیم و برچسب هایی را که به آنها می زنیم باور کنند. دختری که مادرش بدون توجه به تأثیر کلامش به او می گوید: « تو میمون زشت و بدترکیبی هستی. » کاری می کند که دخترش کم کم باور می کند که زشت است. حتی اگر در بزرگی زن زیبایی هم شده باشد، این تصوّر همچنان در ذهنش باقی خواهد ماند. پسری که همیشه از پدرش شنیده است: « تو بچّه ی تنبل و بی خاصیتی هستی. » ممکن است تا آخر عمر احساس کند که تنبل و بی خاصیت است. بیشتر اسم هایی که بزرگترها و نزدیکان، گاهی به شوخی، روی بچه ها می گذارند در دراز مدّت و به تدریج تأثیر عمیقی بر ذهن کودکان باقی می گذارد و تا آخر عمر همچنان در ذهن آنان باقی می ماند و اثرات سوء خود را نشان می دهد.
البته برچسب های خوب نیز به همین ترتیب اثر می گذارند و نتیجه ی مثبت دارند. بزرگسالان می توانند به کودک بگویند: « تو همیشه نظرهای خوبی می دهی، امّا این یکی مثل بقیه نبود. حالا می گویم به چه دلیل » و با این گفته عمل او را اصلاح کنند. بنابراین، برچسب بد را به عمل نامطلوب کودک باید چسباند، نه به خود او و درمورد خود او بیشتر از برچسب های خوب استفاده کرد. به هر صورت دلیل برچسب زدن به عمل کودک را، خواه بد باشد و خواه خوب، باید برای او روشن کرد. به این ترتیب، کودک با احساس مطلوب نسبت به خود رشد می کند و بهتر خواهد توانست که رفتار خود را بررسی کند و مطلوب و نامطلوب بودن نتایج اعمال خود را بهتر ارزیابی کند.

ترس ها به طور تصادفی نیز ایجاد می شوند

بسیاری از ترس ها به علّت رویدادهای تصادفی ایجاد می شوند. ترس های مفید و ترس های نامطلوب ممکن است بر اثر تصادف ایجاد شوند. در زیر مثال هایی ار هر دو نوع ترس می آوریم:
* به یاد دارم وقتی هفت ساله بودم، همیشه چندتایی قوطی کبریت در جیب های خود داشتم. از نظر من این کار به من نوعی اعتبار و حیثیت می داد. گاهی هم بازی من آتش زدن چوب کبریت ها بود. یک روز که مادرم می خواست لباس مرا بشوید آنها را در جیب های لباسم پیدا کرد و شرح مفصلی درباره ی خطرهای کبریت به من داد. امّا من همچنان قوطی کبریت در جیب هایم می گذاشتم. روزی یکی از بهترین دوستانم نزدیک یک سنگ چاقو تیزکنی بازی می کرد. او به سنگ تکیه داد تا به حساب خودش بیست تا چوب کبریت را که در جیبش بود با هم روشن کند. این کار سبب سوختن شدید دست و بستری شدن او شد. وقتی که به دیدارش رفتم، مُشتی چوب کبریت نیم سوخته و دست پُر از تاول و سوختگی را به من نشان داد.
دو روز بعد پسر دیگری که با کبریت بازی می کرد، پیراهنش آتش گرفت و دست راستش به شدّت سوخت و در بیمارستان بستری شد.
پس از این اتفاق ها، نه تنها من دیگر قوطی کبریت در جیب هایم نمی گذارم، بلکه به دوستان و آشنایان هم توصیه می کنم که با کبریت بازی نکنند. حالا هم که مرد بزرگی شده ام از کبریت می ترسم و حتی به همین سبب سیگار هم نمی کشم.
چه راه جالب توجهی برای پرهیز از سیگار کشیدن! شدّت ناراحتی از دیدن سوختگی دو کودک چنان تأثیری بر این مرد در کودکی گذاشت که حتی سیگار هم نکشید. امّا همه ی رویدادها تأثیری مثبت، مانند این مورد ندارند، بلکه بعضی از آنها تأثیر نامطلوب دیرپایی برجای می گذارند. در زیر به چندین نمونه از این رویدادها اشاره می کنیم:
* بهروز از بازی بسکتبال نفرت دارد. علّت آن این است که در مدرسه هم کلاس هایش به سبب اشتباه های او در بازی مسخره اش می کنند. هم بازی ها به عمد سر و صدا و جار و جنجال می کردند تا او نتواند توپ را توی حلقه بیندازد و بعد به او می خندیدند.
* از وقتی که چندتا رِشک لای موهای سر سیمین پیدا شده است، ترس غیر قابل کنترل و شدیدی از رِشک و شپش در دل او رخنه کرده است.
* پیام عادت داشت در استخر به شنا و شیرین کاری های جالب توجهی بپردازد. امّا از هنگامی که در یکی از شیرجه رفتن ها مقدار زیادی آب خورد، دیگر نمی تواند سر خود را زیر آب نگاه دارد.
* شنیدن داستان های بسیار درباره ی غول و دیو و پری سبب شده است که احمد از سایه و تاریکی خیلی وحشت داشته باشد.
* چون مادر زهره هنگام کودکی او برایش درباره ی زشتی روابط جنسی مبالغه ی زیادی کرده است، زهره پس از ازداوج نیز از رابطه ی زناشویی وحشت دارد.
به هر صورت، ترس چه به طور تصادفی و چه به طور عمدی در کودکان ایجاد شده باشد، نتایج دراز مدّت و ناخوشایندی دارد. با توجه به اینکه می توان به کودکان آموخت تا به نحو مطلوبی با ترس های خود برخورد کنند، تا آنجا که امکان دارد باید از به کار گرفتن موقعیت های ناخوشایند برای ایجاد ترس در کودکان خودداری کرد. امّا گاهی، چنانکه اشاره کردیم، ترس ها بر اثر تصادف و تحت شرایطی غیر قابل پیش بینی به وجود می آیند. در چنین مواردی تدبیرها و شیوه هایی برای کاهش ترس ها وجود دارد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی