دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

راهی برای حذف رفتار نامطلوب کودکان

* دخترم، شیرین هشت سال دارد. بعضی از روزها، مثل اینکه از دنده ی چپ بلند شده باشد، بهانه گیر و بداخلاق می شد. در چنین روزهایی، هر کاری که می کردم، باز بهانه می گرفت و بداخلاقی می کرد. بارها سعی کردم که با مهربانی و ملایمت رفتار او را تغییر بدهم، اما او روز به روز بدتر می شد. مدّتی به خواسته هایش تسلیم شدم، بازهم تأثیری نداشت و هر چه من مهربان تر و ملایم تر می شدم، او بهانه گیرتر و بداخلاق تر می شد.
عاقبت به این نتیجه رسیدم که با تسلیم شدن به خواسته های او در حقیقت رفتار بهانه جویی او را تقویت می کنم. لازم بود که در رفتارم تجدیدنظر کنم. البته چون مدت زیادی بود که این رفتار شیرین را تقویت کرده بودم، می دانستم که تغییر دادن آن چندان آسان نخواهد بود.
روزی شیرین، که سخت عصبانی بود، وارد اتاق شد و به تندی گفت: « زود این دگمه ی مرا بدوزید! شما هیچ وقت به کارهای من توجّهی ندارید. من چطور می توانم لباس بی دگمه را بپوشم؟ » یک آن وسوسه شدم که دگمه ی لباسش را بدوزم. اما فوری به ذهنم رسید که با این کار رفتار نامطلوب او را تقویت خواهم کرد. بنابراین، سعی کردم که با خودداری از تسلیم شدن به خواسته ی او رفتارش را عوض کنم. اما شیرین با داد و فریاد گفت: « شما مادر خوبی نیستید. اگر مرا دوست داشتید، از من مراقبت می کردید، حتماً از من بدتان می آید، و گرنه این دگمه را می دوختید. »
دیدم که لحظه ی مناسب برای تغییر دادن رفتار شیرین فرا رسیده است، سعی کردم خشونتی در صدایم نباشد و خیلی مهربان و آرام به او گفتم: « شیرین جان، وقتی دگمه ی لباست را می دوزم که آرام و مؤدّبانه از من خواهش کنی، فهمیدی؟ »
این اخطار هم تأثیری نداشت و او باز به تندخویی ادامه داد. سرانجام، گفتم: « شیرین جان، این رفتارت را هیچ نمی پسندم و خیلی ناراحتم. بهتر است به اتاق خودت بروی و آن قدر آنجا بمانی تا وقتی که بتوانی آرام و مؤدّبانه از من تقاضا کنی که دگمه ات را بدوزم. حالا برو و هر وقت که احساس کردی می توانی آرام باشی، پیش من بیا. »
او بیشتر عصبانی شد، ولی به اتاق رفت، در را محکم به هم کوبید و چندین دقیقه با صدای بلند گریه کرد. بعد، پیش من آمد و مؤدّبانه، ولی تند، گفت: « خواهش می کنم این دگمه را که قرار بود بدوزید، برایم بدوزید! » گفتم: « نه، هنوز آرام نشده ای و با تندی با من حرف می زنی. گفته بودم که اگر آرام و مؤدّبانه از من خواهش کنی، این کار را برایت انجام می دهم. این طور که الان خواهش کردی مؤدّبانه بود، ولی آرام و ملایم نبود. بنابراین، خواهش می کنم به اتاق برگردی و دوباره سعی کنی. وقتی که دیدی می توانی آرام خواهش کنی، آن وقت بیرون بیا. »
او دوباره به اتاق برگشت. چند دقیقه ای گریه کرد، سپس یک ساعتی صدایی از آن اتاق شنیده نشد. سرانجام، در اتاق باز شد. شیرین بیرون آمد و گفت: « مادر، خواهش می کنم این دگمه را برایم بدوزید. » چون بسیار آرام و مؤدّبانه حرف زد، فوری گفتم: « حتماً عزیزم! » و کاری را که در دست داشتم کنار گذاشتم و پرسیدم: « فکر می کنی چه رنگ نخی مناسب تر باشد؟ » با لبخند گفت: « فکر می کنم سبزِ روشن خوب است ».
مادر شیرین به خواهش آرام و مؤدّبانه ی او فوری پاداش داد. لازم بود که شیرین بداند تقاضای مؤدّبانه به نتیجه می رسد، ولی تقاضای تند و خشونت آمیز مورد بی اعتنایی قرار می گیرد. امّا چون در گذشته مادر شیرین به تقاضاهای بی ادبانه ی همراه با تندی او تسلیم شده بود، این نوع رفتار در او تقویت شده بود و تغییر دادن آن رفتار مستلزم صرف وقت و کوشش بسیار بود.
شیرین به اتاق برگردانده شد تا وقتی که نتوانسته است آرام و مؤدّبانه از مادر خود تقاضا کند در آنجا باشد. مادر به شیرین نگفت که چه مدّت در اتاق بماند. هر زمان که احساس می کرد می تواند مؤدّب و آرام باشد، می توانست به آن وضع خاتمه دهد و از اتاق بیرون بیاید. دیدیم وقتی که بار اول او از اتاق بیرون آمد، نتوانست رفتاری ملایم داشته باشد. این رفتار که بدون شک مورد قبول مادر نبود، سبب شد تا دوباره مادر او را به اتاق بفرستد. سرانجام، وقتی که شیرین احساس کرد که کنترل رفتار خود را به دست گرفته است، از اتاق بیرون آمد و با خواهش مؤدّبانه و ملایم خود به این موقعیت ناخوشایند پایان داد.
در مثال بالا، آنچه میان شیرین و مادرش گذشت، نمونه ای از چهارمین اصل تغییر دادن رفتار نامطلوب است که آن را اصل تقویت منفی (1) نامیده اند.

اصل تقویت منفی:

برای اینکه کودکی را از انجام دادن رفتار نامطلوبی بازداریم، باید ترتیبی بدهیم که هر زمان رفتار او در جهت مطلوب تغییر کرد، به موقعیتی که برای او ناخوشایند بوده است پایان دهد.
باید توجّه داشت که کودک با بهبود بخشیدن به رفتار خود و تغییر دادن آن در جهت مطلوب به موقعیت ناخوشایند پایان می دهد. این موقعیت ناخوشایند تا زمانی که رفتار نامطلوب وجود دارد، ادامه خواهد داشت. این روش، یعنی روش تقویت منفی، را نباید با تنبیه اشتباه کرد. تقویت منفی، برداشتن موقعیتی ناخوشایند از دنباله ی یک رفتار است، در صورتی که تنبیه، اضافه کردن موقعیتی ناخوشایند به دنباله ی رفتار است. (2)

چرا به کار بردن تنبیه به عنوان یک روش توصیه نمی شود؟

کودک را با استفاده از دو روش می توان تنبیه کرد. می توان برای او موقعیتی ناخوشایند یا دردناک به وجود آورد، مانند سیلی زدن، خط کش به کف دست زدن، داد کشیدن، تحقیر کردن، یا اینکه می توان او را از امتیازی محروم کرد، مانند گرفتن اسباب بازی از او، محروم کردن او از تماشای تلویزیون، یا او را از جنبش و حرکت (3) بازداشتن.
هیچ یک از این روش های تنبیه توصیه نمی شود، مگر در موارد بسیار نادر. با این همه، بیشتر بزرگسالان تنبیه را زیاد به کار می برند. شاید هم بیشتر به این دلیل که راه دیگری برای جلوگیری از رفتارهای نامطلوب کودکان نمی شناسند.

تقویت منفی از تنبیه بهتر است

اجازه بدهید یک بار دیگر نگاهی به ماجرای شیرین و مادرش بیندازیم. فرض می کنیم که در اوج بداخلاقی شیرین، مادرش فریاد می کشید: « من دیگر نمی توانم این رفتار تو را تحمّل کنم. تنبیه تو این است که به اتاق بروی و یک ساعت در آنجا بمانی. » چنین تنبیهی دست کم چهار اشکال عمده دارد:
1- وقتی که یک ساعت به پایان رسید، شیرین می تواند از اتاق بیرون بیاید، بدون اینکه رفتار نامطلوب او تغییر یافته باشد. به این ترتیب او دوره ی محکومیت خود را به پایان رسانده و از زندان خارج شده است، ولی می تواند بدون هیچ تغییری، به رفتار نامطلوب خود ادامه دهد.
2- اگر چه شیرین می داند که مادرش رفتار او را نمی پسندد، ولی نمی داند چه رفتاری را از او انتظار دارد و رفتار مورد پسند مادرش چگونه رفتاری است. تنها کاری که این تنبیه انجام داده است این است که به او فهمانده است رفتار او اشتباه بوده است، امّا به او کمک نکرده است که بداند رفتار مطلوب چیست.
3- ممکن است کودک پیش از پایان یک ساعت تصمیم بگیرد که رفتار خود را عوض کند، امّا چون وقتی که برایش تعیین شده است یک ساعت است، مدّتی از وقت او هدر خواهد رفت و چه بسا ماندن به مدّت طولانی در اتاق، خود سبب بی حوصلگی و عصبانیت کودک شود و رفتارهای نامطلوب دیگری را نیز به رفتار نامطلوب قبلی او اضافه کند.
4- چون در روش تقویت منفی، رفتاری که درست پیش از برداشتن موقعیت ناخوشایند واقع شده است تقویت می شود، اگر شیرین پس از گذراندن یک ساعت هنوز هم عصبانی باشد، مادرش در حقیقت بدون اینکه خود بداند، رفتار بداخلاقی و عصبانیت او را تقویت کرده است.
امّا آیا مادر شیرین نباید تنبیه به کار ببرد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید توجّه داشت که در لحظه ای که مادر شیرین او را توی اتاق فرستاد و آزادیش را محدود کرد، در حقیقت او را تنبیه کرد. اما وقتی که رفتار شیرین در جهت مطلوب تغییر کرد، فوری به تنبیه خاتمه داده شد. به بیان درست تر، شیرین با تغییر دادن رفتار خود به تنبیه خاتمه داد. نکته ی اصلی و اساسی همین است.
تقویت منفی در مقایسه با تنبیه سه مزیت عمده دارد:
1- به کودک گفته می شود که چه رفتاری از او انتظار دارند و باید این رفتار را نشان دهد تا موقعیت ناخوشایند پایان پذیرد. بنابراین، کودک باید رفتار مطلوب را دست کم یک بار انجام دهد تا این کار به نتیجه ی خوشایندی بینجامد ( یعنی موقعیت ناخوشایند برای او پایان یابد ).
2- کنترل رفتار در تقویت منفی به دست خود اوست، یعنی او آزاد است که هر آن، رفتار مطلوب را نشان دهد و به موقعیت ناخوشایند پایان بخشد. برخلاف تنبیه، که کودک کنترلی بر رفتار خود ندارد و صرف نظر از رفتارش، تنبیه در مورد او اعمال می شود.
3- تقویت منفی کارایی بیشتری دارد. به محض اینکه رفتار کودک به سوی بهتر شدن تغییر جهت می دهد، تنبیه پایان می پذیرد.
باید توجّه داشت که اگر تقویت منفی هم مؤثّر نباشد، هنوز سه روش دیگر برای تغییر دادن رفتارهای نامطلوب کودکان وجود دارد و با به کار بردن هر یک از آنها می توان از به کار بردن تنبیه خودداری کرد. سه روش دیگر، عبارت بودند از: اشباع، خاموشی، و تقویت رفتار مغایر.

اثر تنبیه قابل پیش بینی نیست

اگر تقویت منفی، در مقایسه با تنبیه، دارای این همه مزیت است، پس چگونه است که باز هم بعضی ها از تنبیه استفاده می کنند؟ پاسخ این است که تنبیه گاهی و برای مدّتی محدود مؤثّر است. همین تأثیر گاهگاهی آن دلیل کاربرد آن است، زیرا اگر هرگز مؤثّر نبود، هرگز به کار نمی رفت. وقتی که در مثال بالا شیرین به اتاق فرستاده شد، مادرش در مدّتی کوتاه و به طور موقّت از بداخلاقی او رهایی یافت. در آن لحظه، مادر شیرین با جدا کردن خود از یک بچه ی بدرفتار تقویت شد. هر روشی که برای یک بار احساس آرامش در انسان به وجود آورد، به طور معمول باز هم مورد استفاده قرار خواهد گرفت. کاربرد تنبیه اغلب برای تنبیه کننده تقویت کننده است، حتی اگر این تأثیر طولانی هم نباشد، به طور موقت خوشایند است. اگر چه گاهی هم ممکن است تنبیه تأثیر درازمدت نیز داشته باشد. مشکل اصلی اینجاست که ما نمی توانیم پیش بینی کنیم که چه وقت تأثیر تنبیه طولانی خواهد شد. فرض می کنیم که مادر شیرین، به عنوان تنبیه، از او می خواهد که یک ساعت در اتاق بماند و در را به روی او می بندد. حالا فرض می کنیم که پس از یک ساعت، وقتی که مادر به سراغ شیرین می رود، ببیند که آرام و خوشحال سرگرم بازی با عروسک خود است و وقتی که مادر از او می خواهد که از اتاق بیرون بیاید او خوشرو و مؤدّب از اتاق بیرون می آید و از مادر خود خواهش می کند تا دگمه ی او را بدوزد. اکنون مادر شیرین احساس می کند که تنبیه موفقیت آمیز بوده است و تمایل می یابد که در آینده نیز از آن استفاده کند. در اینجا، برحسب تصادف، پایان یافتن تنبیه با آغاز رفتار مطلوب همزمان شده است.
اما چرا پایان تنبیه را به تصادف واگذار کنیم؟ ما می توانیم زمان پایان یافتن تنبیه را در کنترل خود داشته باشیم و با مشروط کردن رفع تنبیه به تغییر یافتن رفتار نامطلوب، می توانیم اطمینان داشته باشیم که زمان پایان دادن به تنبیه را در اختیار خود داریم. حتی می توانیم پایان دادن به تنبیه را مشروط به تغییر نسبی رفتار نامطلوب کنیم و منتظر تغییر کامل آن نمانیم.

تنبیه ممکن است خطرناک باشد

تنبیه نه تنها از تقویت منفی تأثیر کمتری دارد، بکله گاهی می تواند دارای خطرهایی جدّی برای کودکان باشد. از آن جمله است:
1- تنبیه عمدی می تواند در عمل نقش تقویت کننده ی رفتار نامطلوب را داشته باشد. مثلاً، معلّمی که شاگرد مزاحمی را برای تنبیه جلو کلاس می آورد، یا در کنار خود می نشاند، یا اسم او را به عنوان مزاحم روی تخته سیاه کلاس می نویسد، در واقع توجّه همه را به سوی او جلب کرده است. چنین توجّهی ممکن است منظور و هدف اصلی آن شاگرد باشد و معلّم با این روش، رفتار مزاحمت را در او تقویت کرده است.
2- تنبیه ممکن است سبب ترس و نگرانی های شدید شود که گاه در سراسر زندگی آدمی را رها نمی کند.
3- وقتی که کودک یا نوجوان پی در پی تنبیه شود و راهی برای گریز از آن پیدا نکند، پایه ی رفتارهای عصبی بعدی او گذاشته می شود.
4- بیشتر کودکان و نوجوانان در برابر تنبیه واکنش متقابل نشان می دهند. این واکنش ها یا به صورت مقاومت مستقیم بروز می کند یا با بی تفاوتی و بی خیالی همراه است. گریز از خانواده، ولگردی و ناهماهنگی با جامعه پاره ای از این گونه واکنش ها در برابر تنبیه است. مادر و پدر با کارهای خود به راستی این گونه واکنش ها را به کودکان تحمیل می کنند.
5- کودکان و نوجوانان دوست دارند تا آنجا که می توانند از تنبیه کنندگان دوری کنند. کودک یا نوجوانی که پی در پی به وسیله ی مادر و پدر یا معلّم خود تنبیه شود، میل نخواهد داشت که در کنار آنها باشد. اینجاست که گاهی می شنویم مادرها و پدرهای پیر و سالخورده از اینکه فرزندان به آنها مهر نمی ورزند گله دارند و شکوه می کنند که فرزندانشان به آنها نمی رسند و از آنها گریزانند. این حالت دوری جستن و گریز از مادر و پدر و بزرگترهای دیگر ممکن است واکنشی در برابر تنبیه های مکرّر فرزندان به وسیله آنها باشد.
بنابراین، مادر و پدر یا معلّمی که میل دارند مورد توجّه و محبّت فرزند یا شاگرد خود قرار گیرند، باید تا آنجا که برایشان امکان دارد، برای جلوگیری از رفتارهای نامطلوب فرزندان خود از روش های مثبت استفاده کنند و دست کم آنها را کمتر تنبیه کنند.

گاهی استفاده از تنبیه لازم است

با اینکه زندگی انسان آن قدر با تنبیه های گوناگون درآمیخته است که تنبیه عمدی زیادی به نظر می رسد، ولی مواردی هست که کاربرد تنبیه اجتناب ناپذیر و ضروری است. از آن جمله است:
1- برای اینکه کودک خردسال معنی کلمه ی « نه » را به عنوان بازدارنده درک کند، همراه کردن تنبیه ملایمی با این کلمه ضروری است. مثلاً وقتی که کودک به طرف چیزی با ارزش یا خطرناک دست دراز می کند، گفتن « نه » یا « نه، نه » با صدای تند و بلند یا زدن روی دست او با ملایمت، سبب می شود که ارتباط میان کلمه ی « نه » و آن تنبیه ملایم در ذهن کودک برقرار شود و در آینده تنها گفتن « نه » برای دست نزدن به چیزهایی که نمی خواهیم او به آنها دست بزند کافی باشد.
2- در موارد اضطراری به کار بردن تنبیه ممکن است تنها راه نجات کودک از خطری جدّی باشد. مثلاً زدن واکسن برای کودک ناخوشایند است، امّا برای سلامت او ضروری است. کار دندانپزشک برای کودکی که به سبب درد دندانش پیش او برده شده است، ممکن است از نظر کودک تنبیه باشد، امّا در دراز مدّت رنج آن کمتر از رنج دندان درد است. زدن روی سینه ی کودک و پرتاب کردن او به کناری ممکن است در نظر او تنبیه تلقی شود، ولی اگر با این کار او را از زیر اتومبیل رفتن، یا برخورد چیزی مانند یک سنگ به سرش حفظ کنیم، چنین تنبیهی ضرورت دارد.
3- ممکن است تنبیه تنها راهی باشد که کودک یا نوجوان را وادار به انجام دادن رفتار دیگری غیر از رفتار نامطلوب کند. امکان دارد که رفتار نامطلوبی در طول زمان آن قدر تحکیم یافته باشد که جز با تنبیه کردن نتوان کودک یا نوجوان را به انجام دادن رفتار دیگری وادار کرد.
بسیاری از مردم به تأثیر مفید برخی از رویدادهای ناخوشایند بر زندگی خود اعتراف دارند. شاگردی که در کلاس مردود شده بود آن قدر به درس و مدرسه پرداخت که سال ها بعد شاگرد موفّقی شد. بعضی ها که ازدواجشان به شکست و جدایی انجامیده است، همسران بهتری یافته اند. گروهی که از کار خود برکنار شده اند کار بهتری یافته اند. بعضی از کسانی که به حمله ی قلبی دچار شده اند، سیگار را برای همیشه ترک کرده اند. نمونه های بسیار از این گونه تأثیرهای مفید در رویدادهای ناخوشایند زندگی می توان یافت. امّا جالب توجّه این است که حتّی کسانی هم که به سبب تنبیه شدن به موفقیت رسیده اند، کاربرد تنبیه را به دیگران توصیه نمی کنند، یا دست کم نمی خواهند خودشان بار دیگر با آن رویداد ناخوشایند روبه رو شوند. البته در مواردی استثنایی موقعیت های ناخوشایندی که از پیش برنامه ریزی شده است می توانند به صورت ضربه ای تکان دهنده برای آگاهی دادن به افراد به کار روند تا آنها را متوجه کنند که رفتارشان نیاز به تغییر دارد. امّا تنبیه باید همراه با عرضه ی چند رفتار مغایر با رفتار نامطلوب باشد و امکان تقویت کردن رفتار مغایر نیز فراهم باشد. در غیر این صورت، تنبیه تأثیر مثبت خود را نخواهد بخشید.
تأثیرهای تقویت منفی، در مقایسه با تأثیرهای تنبیه، متفاوت است. این اصل را در مواردی می توان به کار برد:
* اکبر، که از خون آمدن از بینی اش بر اثر ضربه ی یکی از بازیکنان تیم مخالف عصبانی بود، کوشش می کرد هرچه زودتر این کار را تلافی کند.
* معلّم کلاس سوّم پی در پی بر سر شاگردان فریاد می کشد که آرام شوند، امّا آنها، بدون توجه به حرف های او، به شلوغ کردن و برهم زدن آرامش کلاس ادامه می دهند.
* مینا تکلیف های درس ریاضی خود را سرسری انجام می دهد تا وقت بیشتری برای بازی کردن داشته باشد.
* زهره با پریدن به میان حرف دیگران اغلب در کلاس، مزاحم درس خواندن دیگران می شود.
* مادر و پدر پرویز از او می خواهند که وقتی شب ها دیر به خانه می آید، به آنها اطلاع دهد، تا آنها تا دیروقت به انتظار او بیدار نمانند.

موقعیت ناخوشایند مناسب چگونه موقعیتی است؟

موقعیت ناخوشایند باید طوری باشد که پایان دادن به آن برای کودک آسان باشد

اگر پایان دادن به موقعیتی ناخوشایند آن چنان دشوار باشد که کودک نتواند به آسانی با تغییر رفتار خود به آن پایان ببخشد، به احتمال زیاد ترجیح خواهد داد که به رفتار نامطلوب خود ادامه دهد و از تغییر دادن آن صرف نظر کند. مثال زیر از زبان یک مربّی بسکتبال، در این زمینه است:
* « به عنوان مربّی ورزش می کوشیدم تا روحیه ی ورزشکاری و جوانمردی را در شاگردان پرورش دهم. ماجرای زیر که در یکی از مسابقه های بسکتبال روی داد شنیدنی است:
اکبر بازیکن میانی و یکی از بهترین بازیکنان ما بود. در یکی از مسابقه ها، ضربه ی غیرعمد آرنج یکی از بازیکنان تیم مقابل سبب خونریزی بینی اکبر شد. اکبر، که گویا از این ماجرا سخت عصبانی و ناراحت شده بود، شروع کرد به حرکت دادن بی رویه ی دست ها و ضربه زدن به بازیکنان تیم مقابل. وقتی که این صحنه را دیدم، با اینکه بودن اکبر در زمین برای تیم ما بسیار لازم بود، او را از بازی بیرون آوردم و به او گفتم: « روی نیمکت کنار زمین بنشین و همین جا بمان تا وقتی که با اطمینان به من اطلاع بدهی که می توانی با روحیه ی ورزشکاری بازی کنی. »
او از این جریان سخت دلخور شده بود و من فکر می کردم که تا آخر بازی همان جا خواهد نشست. امّا پس از چند دقیقه، که برای من از چند ساعت هم طولانی تر بود، پیش من آمد و به آرامی گفت: « آقا، قول می دهم که درست بازی کنم! » به راستی هم تا پایان مسابقه درست بازی کرد.
برای اکبر روی نیمکت نشستن و در مسابقه شرکت نداشتن موقعیتی ناخوشایند بود که به آسانی می توانست به آن پایان دهد. روشی که مربّی او به کار برد مستلزم کوشش زیادی نبود به جز کمی نگرانی درباره ی احتمال باخت تیم، که آن هم به نتیجه اش، که پرورش روحیه ی ورزشکاری در بازیکنی خوب بود، می ارزید. در زیر به موقعیت های ناخوشایند دیگری که با تغییر کردن رفتار کودک یا نوجوان می توان آنها را به آسانی پایان داد اشاره می کنیم:
* آقای محمّدی با پسر خود قرار گذاشته بود که تا زمانی که اتومبیل را تمیز نگاه دارد می تواند از آن استفاده کند. امّا وقتی که متوجه شد پسرش اتومبیل را تمیز نگاه نداشته است، اجازه ی استفاده از آن را از او پس گرفت تا او دوباره اتومبیل را تمیز کرد.
* وقتی که در اردوی تابستانی مجید رفتارهای ناپسندی از خود نشان داد، سرپرست اردو او را از فعالیت های اردویی محروم کرد و به او گفت که هر وقت توانست در اردو با انضباط و مؤدّب باشد، می تواند فعالیت های اردویی را از سر بگیرد.
* مینو، وقتی که از مدرسه برمی گشت، به حرف مادرش که به او گفته بود همیشه باید پس از برگشتن از مدرسه روپوش خود را درآورد و لباس راحت بپوشد توجّه نمی کرد و این کار را به تأخیر می انداخت. بنابراین، مادرش به او گفت که حق ندارد برنامه ی کودک تلویزیون را تماشا کند، مگر اینکه روپوش خود را درآورده باشد و لباس راحت پوشیده باشد.

لحظه ی پایان دادن به موقعیت ناخوشایند بسیار مهمّ است

اگر لحظه ی پایان دادن به موقعیت ناخوشایند هنگامی باشد که کودک به آن توجه نداشته است، کار پایان دادن به آن موقعیت تأثیر لازم را نخواهد داشت. به مثال زیر توجه کنید:
* معلّم کلاس سوّم وقتی که در اوّلین روز سال تحصیلی جدید درس را پانزده دقیقه زودتر تمام کرد، خیلی خوشحال بود، زیرا این کار سبب شد بچّه ها اجازه داشته باشند استراحت کنند و تا خوردن زنگ با هم به صحبت بپردازند و البته این کار مورد استقبال شاگردان قرار گرفت.
روز دوّم با اینکه معلّم به بچه ها اجازه ی صحبت نداده بود، بچه ها پانزده دقیقه ی پایان وقت کلاس را به صحبت با یکدیگر مشغول شدند و تلاش های معلّم برای ساکت کردن آنها به جایی نرسید. یکی دو هفته ی بعد، در پانزده دقیقه ی آخر کلاس، معلم به کلی کنترل اداره ی کلاس را از دست داده بود. هرچه داد می کشید، عصبانی می شد، تهدید می کرد، و حتی شاگردان را تنبیه می کرد، آنها فقط یکی دو دقیقه ساکت می شدند و دوباره شروع به زمزمه کردن و بلند حرف زدن می کردند. پس از مدتی کار به جایی رسید که معلم دیگر نمی توانست از اول تا آخر وقت کلاس را کنترل و اداره کند، حتی درس خواندن شاگردانی هم که می خواستند درس بخوانند نیز غیرممکن شده بود.
معلم در این باره با مدیر مدرسه مشورت کرد. مدیر، پس از اطلاع از ماجرا، گفت: « خانم، فردا در کلاس اعلام کنید که تکلیف ها را در پایان ساعت جمع می کنید و به آنها بگویید که هیچ کس نباید پس از خوردن زنگ از کلاس بیرون برود، مگر اینکه همه به طور کامل ساکت باشند. وقتی که زنگ خورد، جلو در کلاس خود بایستید و تا ساکت شدن شاگردان به هیچ یک از آنها اجازه ی بیرون رفتن از کلاس ندهید. من هم در راهروی بیرون کلاس می ایستم تا اگر لازم باشد، به شما کمک کنم. »
روز بعد، خانم معلّم مطالبی را که مدیر مدرسه گفته بود در کلاس اعلام کرد و همان گونه که انتظار می رفت، بچّه ها این اخطار را چندان جدّی نگرفتند و به حرف زدن خود ادامه دادند. یک دقیقه پیش از خوردن زنگ، معلّم جلو در کلاس ایستاد و گفت: « هیچ کسی از در بیرون نمی رود، مگر اینکه همه کاملاً ساکت باشند. »
زنگ مدرسه به صدا درآمد و بچه ها به طرف در کلاس هجوم آوردند، امّا خانم معلّم راه را بسته بود. گروهی اعتراض کردند، امّا او خیلی جدّی گفت: « هیچ کس از این در بیرون نخواهد رفت، مگر اینکه همه ی شاگردان کاملاً ساکت باشند و هر کس در جای خود نشسته باشد. » گروهی از بچّه ها شروع کردند به این طرف و آن طرف رفتن در کلاس، گروهی هم سر جای خود نشستند. عاقبت، وقتی که شاگردان دیدند که راه رفتن فایده ای ندارد، همه سر جاهای خود نشستند، امّا همچنان همهمه می کردند. معلّم دوباره تکرار کرد: « هیچ کس از کلاس بیرون نخواهد رفت، مگر اینکه این کلاس کاملاً ساکت باشد. سرانجام، سکوت برقرار شد. پس از چند ثانیه سکوت، خانم معلّم گفت: مرخص هستید! » آن وقت، از جلو در کنار رفت.
خانم معلم کنترل کلاس را دوباره به دست آورده بود. شاگردان هم این را خوب فهمیده بودند. حتی چند نفر از آنها به معلم گفتند که چقدر از این کار او خوشحال شده اند، زیرا میل داشتند درس بخوانند، امّا وضع درهم کلاس به آنان اجازه ی این کار را نمی داد.
در این مثال، می بینیم که ماندن در کلاس هنگام زنگ تفریح حالتی ناخوشایند بود. می بایست به محض اینکه شاگردان شرط معلم، یعنی سکوت کامل را ( هر چند خیلی کوتاه ) رعایت کردند، این موقعیت ناخوشایند پایان پذیرد. معلّم لحظه ی پایان دادن به موقعیت ناخوشایند را درست انتخاب کرده بود. اگر او شاگردان را هنگامی که هنوز زمزمه می کردند و حرف می زدند مرخص می کرد، در واقع نظر شاگردان را در این مورد که او نمی تواند کلاس را کنترل کند تأیید کرده بود. اگر هم دیرتر به آنها اجازه ی رفتن می داد، ممکن بود زمزمه ها و حرف زدن ها دوباره شروع شود و دردسر جدیدی برای او ایجاد شود.
بنابراین، لازم بود آنچه را که به شاگردان گفته بود مو به مو اجرا کند تا بتواند بر اساس آن کنترل کلاس را به دست گیرد.
البته چنین موارد حادّی در کار معلّمان کمتر پیش می آید. اگر معلّمی بتواند شاگردان را با فعالیت های گوناگون درسی سرگرم کند، مسائل انضباطی، مانند آنچه گفته شد، کمتر پیش می آید. امّا اگر کنترل کلاس از دست معلّم بیرون رود، تا به دست آوردن مجدد کنترل، فعالیت های درسی امکان پذیر نخواهد بود. لازم است اشاره کنیم که بسیاری از شاگردان نیز محیط آرام و با انضباط را به محیط پر هرج و مرج و آشفته ترجیح می دهند.
پدید آوردن برخی از موقعیت های ناخوشایند لازمه ی انرژی فراوان از جانب بزرگسالان است. برای مثال، تنبیه بدنی، که خیلی هم مرسوم است، نیاز به فعالیت بسیار دارد. نگه داشتن شاگرد یا کودکی خطاکار، که اغلب بسیار پر جنب و جوش است و برای جلوگیری از تنبیه شدن خیلی هم تلاش می کند، مستلزم کوشش بسیار است. گذشته از آن تنبیه کردن را نمی توان بیش از چند لحظه ادامه داد، زیرا تنبیه کننده هم خسته می شود. از آن مهم تر این است که هر رفتاری که کودک در لحظه ی پایان یافتن تنبیه دارد تقویت می شود. از آنجا که بیشتر بچه ها در لحظه ی پایان یافتن تنبیه مشغول گریه هستند، تنبیه کننده با قطع کردن تنبیه، رفتار گریه کردن را در کودک تقویت کرده است. کودکی که دائم گریه می کند کودکی است که یاد گرفته است از راه گریه کردن می تواند یا به خواسته های خود برسد که در این صورت به طور مثبت تقویت شده است، یا اینکه به تنبیه شدن خود پایان ببخشد که به این ترتیب به طور منفی تقویت شده است.
تنبیه بدنی به دلایل گوناگون نامطلوب است. از یک سو معلوم نیست که با تنبیه بدنی نتیجه ی مورد نظر به دست آید، و از سوی دیگر به کار بردن آن مستلزم صرف انرژی فراوان از طرف تنبیه کننده است، و عاقبت هم به سبب اینکه خسته شده است، مجبور می شود به نتیجه خاتمه دهد، نه به این دلیل که رفتار کودک یا نوجوان اصلاح شده است. از این رو، امکان دارد که تنبیه کننده درست همان رفتاری را که می خواهد اصلاح شود، تقویت کند.
سخنرانی و پند و اندرز دادن نیز برای بیشتر کودکان و نوجوانان ناخوشایند است و همچنین مستلزم صرف انرژی است. سخنرانی زمانی پایان می گیرد که سخنران خسته می شود، امّا امکان بسیار دارد که کودک یا نوجوان در آن لحظه تغییری در رفتار خود نداده باشد. یکی از راه هایی که امکان دارد سخن گفتن و پند دادن را مؤثّر کند، دادن آموزش های لفظی درست قبل از انجام دادن رفتار نامطلوب است ( نه اینکه کودک را پس از انجام دادن عمل نامطلوب سرزنش کنیم).

لاف زدن خطرناک است

تا آن جا که امکان دارد مادر و پدر و معلّم باید از تهدیدهای غیرعملی پرهیز کنند. شاید بتوان با لاف زدن کودک را برای مدتی کوتاه گول زد، ولی کودک سرانجام به حقیقت پی خواهد برد. به کار بردن تهدیدهایی مانند: « اگر فلان کار را بکنی، می کُشمت » ، « اگر چنان کنی دستت را می شکنم » ، « اگر درس نخوانی، از خانه بیرونت می کنم » ، یا « پرونده ات را می دهم زیر بغلت و از مدرسه اخراجت می کنم » جز گزافه گویی چیز دیگری نیست. بنابراین، بهتر است این گونه تهدیدها به کار نروند، زیرا عمل به وعده از نکته های مهمی است که کودکان و نوجوانان به آن خیلی دقت می کنند. مثال زیر موردی از این تهدیدها و به کاربرد تقویت منفی است که پانزده سال بعد از زبان کسی که تقویت منفی شده است، بیان می شود:
* « به یاد دارم که در شش سالگی بچّه ای بهانه گیر و شریر بودم و زیاد گریه می کردم. نمی دانم از چه چیزهایی ناراحت بودم، امّا اغلب گریه می کردم یا نق می زدم.
یک بار که گریه می کردم مادرم از من خواست که ساکت شوم. من گوش ندادم و همچنان به گریه کردن ادامه دادم. مادرم توی اتاق رفت، لباس پوشید و گفت که چون من زیاد گریه می کنم و نق می زنم، دیگر حوصله ندارد در این خانه بماند. بعد هم در را باز کرد و از خانه بیرون رفت.
اوّل باور نمی کردم که مادرم مرا ترک کند، اما وقتی که دیدم او حتی به پشت سرش هم نگاه نکرد، باورم شد. دست از گریه کردن برداشتم و به دنبال او توی کوچه دویدم، دامنش را گرفتم و قول دادم که دیگر بچه ی خوبی باشم و از او خواهش کردم که به خانه برگردد. او نیز به خانه برگشت، و همه چیز به صورت عادی درآمد. من از فکر اینکه باعث شده بودم مادرم خانه را ترک کند، خیلی وحشت کردم. احساس می کردم که چیزی نمانده بود که برای همیشه مادرم مرا طرد کند و از این فکر که من باعث آن بوده ام به شدت احساس گناه می کردم. »
تهدید به طرد کردن کودکان یک موقعیت ناخوشایند ملایم نیست، بلکه کاری ظالمانه و خطرناک است. حتی در مثال بالا که این کار تا اندازه ای به صورت موقّت مؤثّر بود، تأثیر عمیق ترس، احساس ناامنی و احساس گناهی که در کودک به وجود آمده بود، همان طور که اشاره کردیم، پس از گذشت پانزده سال همچنان در ذهن آن جوان باقی مانده بود.
گذشته از آن، مادر این کودک تهدیدی غیرعملی به کار بسته بود، اگر این کودک چند سال بزرگ تر بود، غیرعملی بودن آن را به خوبی تشخیص می داد. اگر به فرض آن کودک به دنبال مادر ندویده بود و قول نداده بود که بچّه ی خوبی خواهد شد، مادر چه می کرد؟ آیا می توانست کودک خود را برای همیشه ترک کند؟ می بینیم که این گونه گزافه گویی ها و تهدیدها تا چه اندازه خطرناک است. اگر آن کودک به جای ترسیدن و به دنبال مادر رفتن، گفته بود: « بروید، چه بهتر! از دستتان راحت می شوم » ، آن وقت تکلیف این مادر چه بود؟ آیا مجبور نبود از ترک کردن خانه منصرف شود و گریه کردن و نق زدن فرزندش را بیش از پیش تحمل کند؟
برای تغییر دادن رفتار نامطلوب استفاده از روش تقویت منفی، از میان چهار روشی که گفته شد، کمتر از همه توصیه شده است. پیش از به کار بردن این اصل، مادر یا پدر یا معلّم، یا هرکسی که قصد استفاده از آن را دارد، باید بتواندبه این پرسش پاسخ مثبت بدهد: « اگر کودک موقعیت ناخوشایند را پذیرفت، آیا می توانم عواقب آن را تحمل کنم؟ » در مثال بالا اگر کودک می گفت که آماده ی تحمل دوری مادر است، به احتمال زیاد مادر مایل نبود خانواده ی خود را ترک کند تا به فرزندش ثابت کند که به تهدید خود عمل خواهد کرد.

موقعیت ناخوشایند باید متناسب با رفتار نامطلوب باشد

اصل تقویت منفی، حتی وقتی که تناسبی میان رفتار نامطلوب و موقعیت ناخوشانید نباشد، نیز می تواند مؤثّر باشد، امّا اگر چنین تناسبی وجود داشته باشد، بهتر است. مثال زیر این نکته را روشن تر می کند:
* معلّم کلاس چهارم دبستان برای اینکه شاگردان مسئله های حساب خود را زودتر و بهتر حل کنند آخرین ساعت درس صبح را به حساب اختصاص داده بود و اعلام کرده بود که هر کس همه ی مسئله های حساب را حل کند، می تواند به خانه برود.
مینا، یکی از شاگردان این کلاس، خیلی زود روش کار معلّم را دریافت. او به سرعت و بدون دقّت جواب هایی را می نوشت و به معلّم می داد و زودتر به خانه می رفت. امّا پس از سه بار، معلّم دست او را خواند و جریان را فهمید.
از آن پس، معلّم مینا را بعد از زنگ تعطیل کلاس نیز نگاه می داشت و به او می گفت که هروقت همه ی مسئله های خود را درست حل کند و به او تحویل دهد، می تواند به خانه برود. در این مورد هیچ گونه فاصله ی زمانی مشخصی را تعیین نکرده بود. معلّم به مینا گفته بود که تا مسئله ها را درست حل کند و تحویل دهد، می تواند به خانه برود. در نتیجه مینا پیش از خوردن زنگ وقت زیادتری صرف می کرد تا مسئله های حساب را درست حل کند تا بتواند به موقع به خانه برود.
رفتن به خانه پیش از به پایان رسیدن ساعت درس را نباید پاداشی برای زودتر انجام دادن تکلیف های درسی قرار داد. همه ی کودکان نیاز دارند که پس از مدتی کارکردن، کمی هم بازی یا استراحت کنند. این امتیاز را نباید فقط به کسانی داد که در انجام دادن کارهای درسی سریع تر هستند. با این کار شاگردانی مانند مینا که میل دارند زودتر کلاس را ترک کنند، بی دقتی و سرسری کارکردن و عجول بودن را می آموزند. معلّم برای از میان بردن مشکل کار مینا موقعیت ناخوشایندی ترتیب داد و از وقت تفریح او کم کرد تا او مجبور شود کار درست و قابل قبولی انجام دهد. در اینجا موقعیت ناخوشایند به طور منطقی با خطای مینا متناسب و مربوط بود. البته اگر معلّم ابتدا به جای تأکید روی سرعت کار، روی دقت و درستی کار شاگردان تأکید کرده بود، نیازی نداشت درمورد مینا چنین تصمیمی بگیرد. در زیر به چند مثال ساده ی دیگر اشاره می کنیم که در آنها موقعیت های ناخوشایند متناسب با رفتار نامطلوب است:
* بیژن گاهی فراموش می کرد دوچرخه اش را از کوچه به خانه بیاورد و با اینکه دوچرخه ی دوستش دزدیده شده بود، باز هم او به بی توجهی خود ادامه می داد. بنابراین، پدرش به او گفت که هر وقت فراموش کند دوچرخه را به خانه بیاورد، روز بعد باید، به جای استفاده از دوچرخه، پیاده به مدرسه برود.
* بهمن، با اینکه آن قدر خردسال نبود که در شلوارش ادرار کند و از نظر پزشکی عیب و علّتی نداشت، هر شب جای خود را خیس می کرد. برای رفع این مشکل شستن ملحفه، و شلوار او پس از هربار شب ادراری به خود او واگذار شد.
* اصغر این امتیاز را یافته بود که در هشت سالگی پدرش کلید در ورودی خانه را به او داده بود تا در رفت و آمد به خانه راحت تر باشد. امّا او همیشه با کفش گلی یا کثیف وارد خانه می شد. وقتی که این کار چندبار تکرار شد، پدرش کلید را از او گرفت و به او تکلیف کرد تا برای ورود به خانه زنگ بزند تا مادر یا پدرش بدانند که کفش او کثیف است یا نه. چون اصغر این نکته را رعایت کرد، پدرش کلید را به او برگرداند، امّا تذکّر داد که داشتن کلید مشروط به رفتار مطلوب پاک کردن کفش پیش از ورود به خانه است.

ناخوشایند بودن از دیدگاه نگرنده است

ناخوشایند بودن یک موقعیت امری نسبی است. موقعیتی که در نظر یک بزرگسال ناخوشایند است، ممکن است از دیدگاه کودک پاداش دهنده باشد. به مثال زیر در این مورد توجه کنید:
* سیروس شش سال داشت. خیلی نسبت به اسباب بازی های خود احساس مالکیت می کرد. وقتی که دوستان و خویشان به خانه ی آنها می آمدند و کودکانشان می خواستند با اسباب بازی های او بازی کنند، جنگ و دعوا راه می انداخت و سعی می کرد نگذارد آنها به اسباب بازی های او دست بزنند.
هر وقت که متوجه می شدم میان سیروس و هم بازیش بر سر یک اسباب بازی دعوا شده است آن را برمی داشتم و جایی دور از دسترس او می گذاشتم و می گفتم: « وقتی که احساس کردی می توانی با دیگران بازی کنی، حق داری اسباب بازیت را برداری. » امّا اغلب تا زمانی که هم بازی او در خانه ی ما بود، او از من نمی خواست که اسباب بازیش را به او پس بدهم. حتی به نظر می رسید که خیلی هم خوشحال است از اینکه کودکان دیگر هم نمی توانند به اسباب بازیش دسترسی داشته باشند. من احساس می کردم که بیشتر وقت ها سیروس به عمد با هم بازی هایش دعوا می کند تا اسباب بازی هایش کنار گذاشته شود و بچه های دیگر نتوانند با آنها بازی کنند.
کنار گذاشتن اسباب بازی ها برای سیروس نه تنها یک موقعیت ناخوشایند نبود، بلکه پاداشی بود برای تقویت رفتار دعوا کردن او با دیگران. با این کار او موفق می شد اسباب بازی هایش را از دسترس دوستانش دور نگاهدارد، یعنی کاری که میل باطنی او بود انجام می شد. یعنی به جای اینکه برای بازی نکردن سیروس با دوستانش اسباب بازی های او را کنار بگذارند، بهتر بود بازی کردن او با دوستانش را تقویت می کردند.
همچنین باید توجه کنیم که یک موقعیت خاص و با توجه به روش ارائه ی آن، هم می تواند ناخوشایند باشد و هم پاداش دهنده. به مثال زیر در این زمینه توجه کنید:
* من معلّم تاریخ بودم. مشکلی که با گروه بسیاری از شاگردان داشتم این بود که آنها تکلیف های درسی خود را به موقع انجام نمی دادند و برای انجام ندادن کارشان همیشه بهانه های بی شماری می آوردند. روزی به آنها گفتم که نام کسانی را که به موقع تکلیف های درسی خود را انجام داده اند در دفتری خواهم نوشت. در آخر سال تنها از آنهایی امتحان خواهم کرد که تکلیف های درسی خود را در طول سال به موقع تحویل داده باشند.
گروهی از شاگردان از شنیدن اینکه ممکن است امتحان ندهند خوشحال شدند. امّا به زودی پی بردند که برای قبول شدن می بایست امتحان تاریخ نیز بدهند. از آن پس، شرکت کردن در امتحان تاریخ به صورت امتیازی درآمد و به ندرت اتفاق می افتاد که شاگردی تکلیف های درسی خود را به موقع تحویل ندهد.
در مثال بالا موقعیتی که ناخوشایند تلقی می شد ( امتحان دادن )، از یک سو به سبب اینکه معلّم آن را امتیازی تلقی کرد و از سوی دیگر به سبب اینکه شاگردان امکان پیدا کردند نمره های بهتری به دست بیاورند، تبدیل به موقعیتی ناخوشایند شد.
گاهی معلّمان فراموش می کنند که از شاگردان چه انتظاری دارند و به درستی از آنان چه می خواهند. هدف آموزش و پرورش این نیست که شاگردان تکلیف های درسی روزانه ی خود را به موقع تحویل دهند. روش آموزشی خوب آن است که نه تنها به یادگیری شاگردان کمک کند، بلکه کاری کند تا یادگیری را دوست بدارند. تنبیه و تقویت منفی ( در موردی که موقعیتی ناخوشانید با برنامه ریزی قبلی ایجاد کند) هر دو روش های ناخوشایندی هستند که ما را از هدف آموزش و پرورش دور می کنند. برای کودکان بسیار مشکل است که فعالیتی را که انگیزه ی انجام دادن آن ترس از تنبیه باشد دوست بدارند.
اما راه دیگری هم وجود دارد که می توان از آن راه به هدف های مطلوب آموزش و پرورش دست یافت. معلّم می تواند به هر شاگرد کمک کند تا برای خود معیارهای پیشرفت جداگانه ای طرح کند و با آن معیارها یادگیری خود را بسنجد. معلّم نیز با پاداش دادن به هر فعالیتی که شاگرد را در جهت رسیدن به هدف نهایی کمک می کند، می تواند این فرایند را سرعت و قوّت بخشد. امتحان کردن تنها یک روش برای آگاه شدن از میزان یادگیری دانش آموز است تا معلّم بدان وسیله بتواند رفتارهایی را که در جهت هدف نهایی است تقویت کند و به اصلاح رفتارهایی بپردازد که در جهت خلاف آن هدف هاست، و شاگرد نیز بداند چه چیزهایی را تا زمان امتحان یاد گرفته است و چه چیزهای دیگری را باید یاد بگیرد. در این صورت است که در برنامه ی آموزشی تکلیف درسی به عنوان روشی برای کمک به یادگیری شاگرد به کار گرفته می شود، نه اینکه خود به صورت هدفی درآید که باید جداگانه تقویت شود.

نقش تداعی در تعمیم موقعیت های ناخوشایند

باید در کاربرد موقعیت های ناخوشایند به این نکته توجه داشت که امکان دارد موقعیت های دیگری که ناخوشایند نیستند، به سبب همراهی با موقعیت ناخوشایند، به صورت ناخوشایند جلوه کنند. این فرایند، که در تعلیم و تربیت تداعی (4) خوانده می شود، در اغلب یادگیری های ما تأثیری مستقیم دارد. مثال زیر این نکته را روشن تر می کند:
* مادری چنین می گوید: « شیوا فقط یازده ماه داشت، ولی چنان جیغ هایی می کشید که صدایش تا توی کوچه می رفت. هر وقت که چشمش به جعبه ی بیسکویت در بالای کمد می افتاد، جیغ و داد راه می انداخت و به آن اشاره می کرد و بیسکویت می خواست. از آن جا که به نظر خودم فکر می کردم که باید مادر عاقلی باشم، سعی کردم به این تقاضای او بی اعتنا باشم. اما هر بار دیدن بیسکویت سبب جیغ زدن و داد و فریاد کردن او می شد و کار به جایی کشید که عاقبت خود من هم سر او جیغ می کشیدم و داد و فریاد راه می انداختم ( البته باید اعتراف کنم که گاهی به او بیسکویت داده بودم و این رفتار او را تقویت کرده بودم) .
اما بیشتر وقت ها، برای اینکه صدای شیوا را نشنوم، او را توی یکی از اتاق ها می بردم و در اتاق را می بستم. وقتی که این کار را به طور منظم و هربار پس از جیغ کشیدن او انجام دادم، و اعتنایی به جیغ زدن ها و داد و فریاد راه انداختن های او نکردم و به او بیسکویت ندادم، شیوا دیگر با دیدن جعبه ی بیسکویت جیغ نزد و بیسکویت نخواست.
امّا متأسفانه نفرت او از آن اتاق روز به روز بیشتر شد. در صورتی که او همیشه دوست داشت به آن اتاق برود و به آرامی در آن جا بنشیند و مدّت ها با اسباب بازی هایش بازی کند. امّا حالا دیگر از رفتن به آن نفرت پیدا کرده بود و نه تنها خودش به آن اتاق نمی رفت، بلکه تا او را به آن اتاق می بردم جارو جنجال راه می انداخت. این طور که پیداست چون همیشه او را موقعی که ناراحت و عصبانی بود در آن اتاق گذاشته بودم، محیط آن برای او نفرت انگیز و ناخوشایند شده بود.
در مثال بالا، به احتمال زیاد موقعیت ناخوشایند مورد نظر تنها هدفی که داشت دور کردن کودک از مادر بود. امّا وقتی که شیوا از مادرش جدا می شد و در آن اتاق قرار می گرفت، دیگر آن اتاق برایش تداعی کننده ی تنبیه بود. او آن قدر بزرگ شده بود که به زودی محدود شدن در یک اتاق برایش در هر شرایطی حالتی ناخوشایند پیدا می کرد. امّا برنامه ی مادر شیوا این جریان را سرعت بخشید، و تداعی میان تنبیه شدن و بودن دراتاق، او را از آن اتاق دلخواه متنفر کرد.
باید توجه داشت که موقعیت ناخوشایند می تواند به آسانی تعمیم پیدا کند و سبب پایمال کردن هدف اصلی ما شود. برای مثال، همه ی ما معلّمانی را به یاد می آوریم که در برابر رفتار نامطلوب شاگردان به عنوان تنبیه به آنها تکلیف شب اضافی می دادند. این روش، بدون تردید، سبب نفرت پیدا کردن شاگردان از تکلیف شب خواهد شد. تکلیف شب، چنانکه گفتیم، باید به عنوان وسیله ای برای آموزش بهتر به شاگرد به کار رود و باید تا آن جا که امکان دارد آن را به صورت تجربه ای خوشایند درآوریم. دادن تکلیف شب به عنوان تنبیه، ما را از یکی از هدف های اساسی آموزش و پرورش، که ایجاد عشق و علاقه به یادگیری است، دور می کند و نتیجه ای معکوس دارد.

چگونگی عرضه کردن موقعیت های ناخوشایند

اخطار قبلی

بیشتر وقت ها دادن اخطار قبلی برای عرضه ی موقعیتی ناخوشایند کافی است تا ما را از ارائه ی موقعیت ناخوشایند بی نیاز کند. به مثال زیر توجه کنید:
* زهره در کلاس، برای شاگردان دیگر و من منبع مزاحمت و ناراحتی بود. هرگز حق دیگران را رعایت نمی کرد. از هر شاگردی سؤال می شد، او فوری به وسط حرف می پرید و جواب می داد و این کار را همیشه بدون اجازه گرفتن برای حرف زدن انجام می داد. با اینکه او شاگرد زرنگ و خوبی بود، ولی این کارش مزاحم یادگیری شاگردان دیگر می شد. کوشش من این بود که حرف های او را ندیده بگیرم، امّا چون جواب های او همیشه درست بود، نمی توانستم همان را از شاگردان دیگر بپرسم، از طرف دیگر نمی خواستم او را در حضور دیگران سرزنش کنم. عاقبت از او خواستم که بعد از تمام شدن درس، کمی بماند تا با هم صحبت کنیم. به او گفتم که چگونه مانع کار شاگردان دیگر می شود، و باید در این زمینه فکری کرد. سپس، چنین گفتم:
« زهره جان، از این پس تو همیشه بعد از تمام شدن وقت کلاس باید چند دقیقه ای بمانی و سؤال هایی را که بدون اجازه جواب داده ای بنویسی. امروز را برای بار اوّل به تو تذکر می دهم و اگر باز هم بدون اجازه به پرسشی پاسخ دادی، بعد از زنگ باید بمانی و آن سؤال ها را بنویسی. این کار آن قدر تکرار خواهد شد تا تو این عادت بد را ترک کنی. »
همین تذکر کوتاه تغییر قابل توجهی در رفتار زهره ایجاد کرد. من، به سبب این تغییررفتار، او را تشویق کردم و گفتم که او نشان داد که می تواند رفتار خود را کنترل کند. زهره اعتراف کرد که متوجه نبوده است رفتارش تا چه اندازه در کلاس مزاحمت ایجاد می کرده است و هدف او تنها این بوده است که نشان دهد درس را به خوبی یاد گرفته است.
در مورد زهره، تنها دادن یک اخطار کافی بود. امّا همیشه کارها به همین آسانی و خوبی پیش نمی رود. دادن اخطار قبلی، حتی اگر به خودی خود هم به نتیجه نرسد، دست کم این فایده را دارد که اقدام های بعدی ما را درمورد رفتاری نامطلوب عادلانه جلوه دهد. زهره، پس از دریافت اخطار، دیگر نمی توانست بهانه بیاورد که نمی دانسته است رفتار او مخلّ کارهای کلاس است. با این کار، اگر تنبیهی هم به دنبال رفتار نامطلوب زهره بیاید، قابل توجیه است، زیرا تنبیه پس از دادن اخطار قبلی آمده است. این اخطار زهره را متوجه رفتار نامطلوب خود کرد و به او نشان داد که معلّم از میزان معلومات او آگاه است و نیازی نیست که او خودنمایی کند و به هر سؤالی که از شاگردان دیگر می شود به جای آنها پاسخ دهد.
روش های دیگر نیز برای رفع این مشکل وجود دارد. برای مثال، یکی از این روش ها استفاده از اصل خاموشی است. روش دیگری که کاربرد آن، به خصوص درمورد زهره مناسب تر به نظر می آید، استفاده از اصل تقویت رفتار مغایر است. زهره خوب درس می خواند و مایل بود که معلّم از میزان معلومات او آگاه باشد. معلّم می توانست به او کار خاصی در کلاس بدهد که هم فعالیت بیشتر او را در او برانگیزد و هم به او فرصت دهد تا استعداد و توانایی خود را به صورت پسندیده تری به کار گیرد. برای مثال، می توانست شاگردان را به گروه هایی تقسیم کند. سپس سؤال هایی طرح کند و از هر گروه بخواهد تا یکی از آن سؤال ها را به بحث بگذارند و نتیجه ی بحث را برای همه ی شاگردان گزارش دهند. به این ترتیب، زهره نمی توانست همزمان هم سؤال کننده باشد و هم جواب دهنده. به عنوان سرپرست گروه او مجبور بود سؤال کند، ولی جواب را می بایست گروه پیدا می کرد. معمولاً اینکه رفتاری را نفی کنیم، بدون اینکه رفتار دیگری برای جانشین کردن داشته باشیم، کافی نیست. باید به کسی که از او می خواهیم رفتاری ناپسند را تغییر دهد کمک کنیم تا شیوه های رفتاری دیگر را نیز بیاموزد تا بتواند در هر موقعیتی رفتار مناسب آن موقعیت را از خود نشان دهد.

موقعیت ناخوشایند باید به صورت مثبت توصیف شود

ممکن است رفتار نامناسب کودکی ما را عصبانی کند. امّا اگر بروز این گونه رفتارهای نامناسب را نتیجه ی بی اطلاعی و نادانی او بدانیم، در آن صورت شیوه ی سخن گفتن و برخورد ما با کودک در رویارویی با چنین موقعیت هایی تغییر خواهد کرد و در کودک نیز احساسات خوشایندتری برانگیخته خواهد شد. به بعضی از موقعیت های گوناگون که با آنها هم به صورت منفی و هم به صورت مثبت برخورد شده است اشاره می کنیم تا به روشن تر شدن مطلب بیشتر کمک کنند:
* به جای گفتن: « احمق بی شعور! برو توی آن اتاق و آن قدر آن جا بمان تا بفهمی که نباید همین طور بی توجه سنگ بپرانی! » می توان گفت: « خواهش می کنم بیا توی خانه. قرار ما دیگر این است که آن قدر در خانه باشی تا زمانی که به من بگویی که می توانی بدون سنگ پرتاب کردن هم در کوچه بازی کنی. »
* به جای گفتن: « دیگر هرگز اجازه نمی دهم که دوست خود را برای شام یا ناهار به خانه بیاوری، مگر اینکه پیشتر به من اطلاع داده باشی. این طور که پیداست تو به من اهمیتی نمی دهی و برایت مهم نیست که مرا در برابر دیگران شرمنده کنی» ، می توان گفت: « عزیزم، متأسفم که مجبورم می کنی از این پس، اگر بدون اطلاع قبلی دوستانت را برای ناهار یا شام به خانه بیاوری، جلو دوستانت تو را سرزنش کنم، چون دوست ندارم که وقتی آماده ی پذیرایی از دیگران نیستم ازآنها خجالت بکشم. »
* به جای گفتن: « حالا که تو، وروجَک، سالاد نمی خوری، من هم به همه خوراک مرغ می دهم، امّا یک ذره هم به تو نخواهم داد» ، می توان گفت: « اگر سالادت را بخوری و تمام کنی، می توانی خوراک مرغ هم بخوری. »
* به جای گفتن: « امروز این کلاس خیلی مزخرف شده است. اگر سر جاهایشان آرام ننشینند، تا تاریک شدن هوا هم به کسی اجازه نمی دهم به خانه برود »، می توان گفت: « وقتی که شما سر جاهیتان آرام نشستید و نشان دادید که آماده اید به درس ادامه دهید، کار کلاس را دنبال می کنیم. »

عمل کردن، نه فقط حرف زدن

وقتی که اخطاری به کودک می دهید، در صورت تغییر نکردن رفتار کودک، حتماً به آن اخطار عمل کنید. مادران و پدران و معلّمان گاهی تهدیدهای توخالی می کنند، کودکان آن قدر هشیار و زرنگند که خیلی زود می فهمند به اخطار چه کسی می توانند ترتیب اثر ندهند و اخطار و تهدید چه کسی را باید جدّی بگیرند.
در آغاز هر سال تحصیلی شاگردان معلّمان تازه را به بوته ی آزمایش می گذارند تا بفهمند هر معلّمی به اصطلاح « چند مرده حلاج » است. آنها خیلی زود می فهمند که کدام معلّم به آنچه می گوید عمل می کند و کدام معلّم فقط حرف می زند و به آنچه می گوید عمل نمی کند. اصل کلی در این مورد این است: کردار معلّم باید با گفتارش تطبیق کند. مثال زیر، که از زبان یک معلّم نقل می شود، روشنگر این مطلب است:
* « در نخستین سال شروع به کار معلّمی، به شاگردان گفتم که شما به اندازه ی کافی عاقل هستید و بدون اینکه من مقررات سختی برای شما وضع کنم، می دانید چه باید بکنید و چه نباید بکنید. برای اینکه فکر نکنند معلّم بدی هستم، آنها را آزاد گذاشته بودم که در کلاس من هر کار که دلشان می خواهد بکنند، حتی به آنها اجازه داده بودم که گاهی مرا ندیده بگیرند. امّا این روش من سبب شد که کنترل کلاس از دستم بیرون برود و احترام من نزد شاگردان خیلی کم شود. در یک مورد که دو نفر از شاگردان از من ناراحت بودند، سطل زیر میز مرا با لگد از پلّه های ساختمان به پایین پرتاب کرده بودند.
در سراسر تابستان درباره ی برقرار کردن نظم و انضباط در کلاس به مطالعه پرداختم و با عدّه ای از معلّمان با تجربه مشورت کردم. وقتی که سال تحصیلی آغاز شد، مقرراتی برای کلاس وضع کردم تا امکان یادگیری بهتر برای شاگردان فراهم شود. برای مثال: « پنجره ها را نباید بدون اجازه ی معلّم باز کرد یا بست » ، « هیچ کس نباید بدون اجازه گرفتن و دست بلند کردن در کلاس حرف بزند. » و « وقتی که معلّم یا شاگردی در کلاس صحبت می کند، شاگردان دیگر باید به آرامی و با متانت به صحبت او گوش بدهند. »
امّا کارم فقط وضع مقررات نبود. با دقّت و وسواس کامل چگونگی اجرای آن مقررات را نیز کنترل می کردم. در چند مورد تهدیدهای کوچکی کردم و بعد هم بدون کم و کاست به آنها عمل کردم تا شاگردان بفهمند که وقتی چیزی را گفتم، به آن عمل می کنم. در صورتی که مانند سال قبل به ندرت لازم می شد که شاگردی تنبیه شود، بیشتر خودم او را تنبیه می کردم و کمتر کسی را پیش مدیر مدرسه می فرستادم.
البته در آغاز کار مشکلاتی داشتم. بعضی از این مشکلات نتیجه ی شهرت سال قبل من بود. امّا ایستادگی من سبب شد که پس از یکی دو ماه، به روشنی مشاهده کنم که پایداری من برای اجرای مقررات وضع شده کار خود را کرده و تأثیر خود را بخشیده است.
در نیمه ی سال تحصیلی شروع کردم به تعدیل بعضی از آن مقررات.
برای مثال، دریک مورد اعلام کردم: « چون نشان داده اید که می توانید با انضباط باشید و نظم را رعایت کنید، از این پس هر یک از شما می تواند کاغذ باطله یا تراشه ی مداد را، بدون اجازه گرفتن از من، آرام به گوشه ی کلاس ببرد و در سطل آشغال بریزد. »
در مرحله ی بعدی به آنها اجازه دادم که به دلخواه خود پنجره ها را باز و بسته کنند. به همین ترتیب، هر چند وقت یکبار، امتیازی به آنها می دادم که در حقیقت پاداشی بود برای قبول مسئولیت و نشان دادن ادب وانضباط.
در دو سه ماه آخر سال ما کلاسی داشتیم که شاگردان به آزادی در آن رفت و آمد می کردند و هر کس پس از پایان کار درسی خود می توانست برای تفریح بیرون برود، در گروه های بحث شرکت کند، یا به کارهای گروهی دیگر بپردازد، بدون اینکه نظم کلاس برهم بخورد. اگر کسی طوری بلند حرف می زد که مزاحم دیگران بود، از طرف گروه به او تذکر داده می شد و لزومی نداشت که من دخالت کنم. تدریس لذت بخش شده بود و من احساس می کردم که شاگردان مطالب بسیاری آموخته اند و خودشان رفتارهای کلاس را کنترل می کنند و همه ی ما از محیطی پر از آسایش و آرامش برخوردار بودیم و از آن لذت می بردیم.
امّا گاهی، بر خلاف مورد بالا، بزرگسالان پی گیری و اجرای مقررات وضع شده را مشکل می دانند. به مثال زیر توجه کنید:
* مادر و پدر پرویز با او قرار گذاشته بودند که هر وقت به خانه ی همسایه می رود تا با پسر آنها درس بخواند یا بازی کند، پیش از ساعت 10 شب باید به خانه برگردد. مادر و پدر او شب ها زود می خوابیدند و ساعت شماطه داری را در راهرو خانه گذاشته بودند که زنگ آن روی ساعت 10 تنظیم شده بود. اگر پرویز کمی پیش از ساعت 10 به خانه می آمد، می توانست زنگ ساعت را از کار بیندازد. امّا اگر خود را تا آن ساعت به خانه نمی رساند، ساعت زنگ می زد و مادر و پدرش را بیدار می کرد و سبب ناراحتی آنها می شد. پرویز همیشه سعی می کرد برای اینکه خانواده اش ناراحت نشوند، پیش از ساعت 10 شب در خانه باشد.
استفاده از این موقعیت ناخوشایند به مادر و پدر پرویز امکان می داد که دیگر برای آمدن او به خانه ساعت ها بیدار نمانند. اگر پرویز به موقع به خانه می آمد، آنها خواب راحت و بی دردسری داشتند. امّا اگر پس از ساعت 10 می آمد، با صدای زنگ ساعت بیدار می شدند. امّا همه ی موقعیت های ناخوشایند را به همین سادگی نمی توان تنظیم کرد. با این همه، اگر بزرگسالان بخواهند از مقرراتی که وضع کرده اند بهره ببرند، باید حتماً در اجرای آن پافشاری کنند، زیرا در غیر این صورت فرزندانشان به حرف آنها گوش نخواهند کرد. گذشته از آن، لازم است که بزرگسالان هر چند وقت یکبار به بررسی مقرراتی که وضع کرده اند بپردازند تا اگر لازم می دانند تغییرات ضروری در آنها بدهند و آنها را با رشد سنی و عقلی کودکان و نوجوانان متناسب کنند.

بر عمل تکیه کنید، نه بر وعده

بسیاری از کودکان خیلی راحت می توانند بگویند: « ببخشید »، « دیگر این کار را نمی کنم ». این گونه عذرخواهی ها ممکن است مطلوب باشند، امّا کافی نیستند. آنچه مهم است پی گیری این نکته است که ببینیم آیا به راستی، همان طور که گفته اند، دیگر آن کار را نمی کنند یا این گفته وعده ای توخالی بوده است. به مثال زیر توجه کنید:
* خانم محمودی، همسایه ما همیشه اصرار داشت که بچه هایش پس از انجام دادن هر کار خطا، فوری عذرخواهی کنند. برای مثال، به پسرش می گفت: « احمد، به حسین آقا بگو: ببخشید که پای شما را لگد کردم. » به دختر و پسر دیگرش هم می گفت: « شیرین جان، به زینت بگو که دیگر هرگز بدون اجازه ی او دوچرخه اش را برنمی داری. » ، « محمّد، از علی عذرخواهی کن که او را به زمین زدی » . یک بار هم خانم محمودی یکی از بچه های خود را مجبور کرده بود که یادداشتی بنویسد و از کودکی که او را کتک زده بود عذرخواهی کند.
حتی برای من، که در آن زمان کودکی بیش نبودم، این نکته تعجب آور بود که با این همه سخت گیری، چرا بچه های خانم محمودی از همه ی بچه های کوچه شریرتر و مردم آزارتر بودند. امّا حالا می فهمم که با همه ی حسن نیتی که خانم محمودی داشت در یک مورد مهم اشتباه می کرد. او تصوّر می کرد که تنها عذرخواهی نشانه ی تغییر رفتار است. او بر معذرت خواستن تأکید می کرد، امّا بر عمل تأکیدی نداشت. به بیان دیگر، او به مفهوم درست عذرخواهی کاری نداشت، بلکه فقط بیان را برای خودش و فرزندانش کافی می دانست. در نتیجه، بچه های خانم محمودی در عذرخواهی بسیار ماهر شده بودند، امّا این معذرت خواستن های آنها به ندرت تغییری در رفتارشان پدید می آورد.
بهتر بود خانم محمودی کاری می کرد که فرزندانش کمتر مجبور به عذرخواهی شوند و بیشتر به تغییر رفتارهای ناپسند خود بپردازند. او می بایست تغییر رفتار بچه ها را تقویت کند، نه معذرت خواستن را. برای مثال، می توانست به دخترش بگوید: « شیرین جان، تو قول دادی که دیگر دوچرخه ی زینت را، بدون اجازه گرفتن از او برنداری. من دوست ندارم که فرزندانم از وسایل دیگران، بدون اجازه گرفتن از آنها، استفاده کنند. بنابراین، ما زمانی با هم به پارک می رویم که هر یک از شما مقرراتی را که وضع کرده ایم و پذیرفته ایم رعایت کنید و وسایل دیگران را هم بدون اجازه گرفتن از آنها برندارید. »
چنین سخنانی جنبه ی تنبیهی ندارند، زیرا کودک یا نوجوان می داند که در صورت کنترل کردن رفتار خود می تواند به پارک برود، یا از پاداش های دیگری بهره مند شود، ولی اگر به کودک یا نوجوان مثلاً گفته شود: « شیرین جان، تو قول داده بودی که دیگر دوچرخه ی زینت را بدون اجازه گرفتن از او برنداری، امّا چون این کار را کردی، برای یک هفته از رفتن به پارک محروم می شوی »، مفهوم این گفته، این است که پس از یک هفته کودک می تواند به پارک برود، خواه رفتار نامطلوب خود را تغییر داده باشد، یا نداده باشد. در این صورت، ناگزیریم یک هفته را به طور آزمایشی پشت سر بگذاریم و به انتظار بمانیم تا نتیجه ی این گفته را در رفتار کودک مشاهده کنیم. اگر رفتار او تغییری نکرد، باید موقعیت ناخوشایند را برای مدّتی دیگر تمدید کنیم. توصیه ی نهایی در این مورد این است:
اگر لازم است که از اصل تقویت منفی استفاده کنیم، باید در استفاده ی از آن تا رسیدن به نتیجه، ثابت قدم باشیم.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی