دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

    راهی برای اصلاح رفتار نامطلوب کودکان

* « آرزو، دختر هشت ساله ام به قدر و ارزش گیاهان پی نبرده بود و نمی دانست که من تا چه اندازه به آنها علاقه دارم و از درست کردن چنان باغچه ای تا چه حدّ به خود می بالیدم. او، بدون توجّه، وارد باغچه می شد و گیاهان را لگدمال می کرد، بعضی از آنها را از ریشه درمی آورد، و به اصطلاح خودش می خواست از من تقلید و به من کمک کند. هرچه سعی کردم با سرزنش کردن و ترساندنش از تنبیه، این رفتار او را اصلاح کنم فایده ای نداشت و او همچنان برای « کمک! » به من اصرار داشت.
سرانجام، راه حلّی برای این مشکل پیدا کردم و به او گفتم: « آرزو جان، دلت می خواهد خودت یک باغچه داشته باشی؟ » و چون او را مشتاق دیدم، گوشه ای از حیاط خانه را به صورت باغچه ی خیلی کوچکی درآوردم. کمی هم تخم گیاهان مختلف که دوره های رشد متفاوتی در طول تابستان داشتند به او دادم و او را راهنمایی کردم که چگونه آنها را بکارد و آب بدهد و از آنها مواظبت کند. چند دانه لوبیا را درظرف آبی خیساندم تا او بتواند رشد ریشه ی لوبیا را ببیند و لذّت ببرد. وجین کردن علف های هرز را هم به او آموختم تا بتواند از باغچه اش بهتر مراقبت کند.
روزی متوجّه شدم که آرزو با چه شور و شوقی یک بوته ی کوچک لوبیا را به یکی از دوستانش نشان می دهد و چگونه از روی شکل ساقه و برگ و گل و میوه ی گیاهان آنها را می شناسد و نامشان را برای آنها می گوید. نکته ی جالب توجّه تر دقّت و مراقبتی بود که او در مورد گیاهان از خود نشان می داد. در باغچه اش بسیار با احتیاط حرکت می کرد تا مبادا گیاهی را لگد کند. اجازه نمی داد کسی به گیاهانی که کاشته بود صدمه بزند و از داشتن چنان باغچه ای بر خود می بالید. »
در اینجا پدر آرزو نمی توانست اجازه دهد دخترش باغچه را آن قدر لگدمال کند تا خسته شود ( اصل اشباع ) و نمی توانست از لذّت درونی که دخترش از کندن و لگدمال کردن گیاهان، و به حساب خودش از « کمک کردن » به پدرش می برد جلوگیری کند (اصل خاموشی) . بنابراین، روشی که پدر آرزو انتخاب کرد به راستی بهترین و مؤثرترین روش برای اصلاح دخترش بود. زیرا او ترتیبی داد که دخترش رفتاری را شروع کند که با رفتار پیشین او مغایر بود، یعنی پذیرفتن مسئولیت حفظ و مراقبت از گیاهان به جای نابود کردن آنها. از سوی دیگر، پدر آرزو این رفتار مغار را به وسیله ی واگذاری یک باغچه ی مستقل به دخترش تقویت کرد.
ممکن است برای بعضی از مادران و پدران برنامه ریزی برای تغییر رفتار فرزندانشان و توجّه زیاد به رفتار آنها دشوار و خسته کننده باشد. از نظر پدر آرزو این کار نه تنها به نجات دادن گلها و گیاهان دیگر باغچه می انجامید، بلکه آرزو نیز یاد می گرفت که به گل و گیاه علاقه نشان دهد.
تجربه ی پدر آرزو نشان دهنده ی سوّمین و مهمّ ترین روش تغییر دادن رفتار نامطلوب است که در روان شناسی اصل تقویت رفتار مغایر (1) نامیده می شود:

اصل تقویت رفتار مغایر:

برای متوقف کردن رفتاری نامطلوب در کودکان می بایست رفتار دیگری را که با آن رفتار مغایر است تقویت کنیم.
اصل تقویت رفتار مغایر در موارد بسیاری، مانند آنچه در زیر به آنها اشاره می شود، کاربرد دارد:
* حمید پوست تخمه و پوست و هسته ی میوه را در حیاط مدرسه می ریزد.
* جمشید عصرها وقت خود را بیهوده به ایستادن با دوستان خود در سر کوچه می گذراند.
* شعله همیشه تا همسایه ی آنها می خواهد اتومبیل خود را بشوید، مزاحم او می شود.
* شهرزاد دوست دارد دست های کثیف خود را به پنجره بزند و نقش آنها را تماشا کند.
* شهرام که برای تنبیه به دفتر مدرسه فرستاده شده است، مزاحم کار مدیر و دفتردار است.
* بهروز به جای کمک کردن به پدرش در تعمیر وسایل خانه، ترجیح می دهد تلویزیون تماشا کند.

یافتن رفتار مغایر مناسب

مناسب ترین نوع رفتار مغایر، رفتاری است که در جهت مخالف رفتار نامطلوب مورد نظر باشد. امّا گاهی یافتن رفتاری که کاملاً مخالف با رفتار نامطلوب باشد امکان ندارد، بلکه تنها می توان رفتاری را یافت که انجام دادن آن همزمان با رفتار نامطلوب مورد نظر امکان پذیر نباشد. رفتار مغایر در ساده ترین شکل خود ممکن است تنها رفتاری باشد که ذهن کودک را از رفتار نامطلوب منحرف کند. درهر صورت، مسئله ی اصلی یافتن رفتاری است که با رفتار اصلی مغایر باشد و بتوان به آن پاداش داد. به بررسی چند نمونه از این گونه رفتارها می پردازیم.

رفتار مغایر مخالف با رفتار نامطلوب

یک روش برای فراهم کردن رضایت خاطر کودک از رفتاری که مخالف رفتار نامطلوب است این است که به او مسئولیتی واگذار کنیم که جنبه ی پاداش داشته باشد. کار ما در این مورد آن است که به وسیله ی خود او مانع رفتاری شویم که قبلاً انجام می داده است.
به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* حمید هیچ اهمیتی به نظافت محیط مدرسه نمی داد. او عادت کرده بود که در زنگ تفریح تخمه بخورد و پوست آنها را کف راهروها، حیاط مدرسه، و حتّی کف کلاس بریزد. گاهی نیز پوست و هسته ی میوه را کف حیاط می انداخت و گذشته از کثیف کردن حیاط، سبب زمین خوردن بچّه ها می شد. مدیر مدرسه جریان رفع این مشکل را چنین بیان کرده است:
« در یکی از جلسه های شورای معلّمان پیشنهاد شد که در مدرسه « انجمن پاکیزگی و بهداشت » تشکیل شود که یکی از کارهای آن جلوگیری از ریختن زباله در حیاط، راهروها، و کلاس ها، و جمع آوری زباله ها باشد. من پیشنهاد کردم که حمید را به سرپرستی آن انجمن انتخاب کنیم و این پیشنهاد پذیرفته شد. بعد یک روز صبح، سر صف، من اعضا و سرپرست انجمن پاکیزگی و بهداشت را به دانش آموزان و معلّمان معرفی کردم و وظایف آنها را شرح دادم و از همه تقاضا کردم که با این انجمن همکاری کنند.
وقتی که از حمید خواسته شد تا درباره ی مسئولیتی که بر عهده ی او گذاشته شده است برای دانش آموزان حرف بزند، او ضمن تشکر پیشنهادهای سازنده ای داد که از آن جمله تهیه ی سطل های زباله برای راهروها، حیاط و کلاس ها و نصب تابلوهای مربوط به رعایت پاکیزگی و بهداشت در گوشه و کنار مدرسه بود.
از همان روز این انجمن کار خود را فعالانه شروع کرد و چون از همکاری صمیمانه ی مسئولان مدرسه نیز برخوردار بود، به زودی موفّق شد چهره ی مدرسه را تغییر دهد. حمید مورد تشویق و تمجید فراوان قرار گرفت. نکته ی مهم این بود که بدون اینکه کسی به حمید درباره ی عادتش به ریختن پوست تخمه یا انداختن پوست و هسته ی میوه در مدرسه حرفی زده باشد، او دیگر هرگز کار گذشته اش را تکرار نکرد. »
شاید دادن مسئولیت انجمن پاکیزگی و بهداشت به حمید مانند سپردن چوپانی گلّه به گرگ، خطرناک بود. زیرا او خود از کسانی بود که بیشترین زباله را در مدرسه می ریخت. مدیر مدرسه می توانست حمید را به سختی گوشمالی بدهد تا رفتار نامطلوبش را ترک کند، اما به جای این کار، مسئولیت پاکیزگی و بهداشت مدرسه را به حمید سپرد و از این راه اعتبار بسیاری برای او کسب کرد. حمید برای اینکه بتواند در مسئولیت خود موفّق شود، مجبور شد رفتارش را تغییر دهد و درست برعکس رفتار پیشین خود عمل کند.
اگر بتوان رفتار نامطلوب را به دقّت مشخّص کرد، بسیار احتمال دارد که بتوان رفتار مغایر آن را نیز مشخص کرد. وقتی که این رفتار مغایر، که اکنون رفتار مطلوب است، مشخص شد، باید آن را هر بار پس از درست انجام دادن، تقویت کرد.
برای مثال، می توانیم بازی دوستانه را به جای دعوا کردن، تمیز بودن را به جای کثیف بودن، و راست گویی را به جای دروغ گویی تقویت کنیم. راه موفقیت در جایگزین کردن رفتار نامطلوب با رفتار مطلوب این است که ترتیبی بدهیم تا رفتار مطلوب پاداشی بیش از رفتار نامطلوب داشته باشد.

رفتار مغایری که همزمان با رفتار نامطلوب نمی تواند انجام شود

امکان بسیار دارد که ما نتوانیم رفتاری را که درست نقطه ی مقابل رفتار نامطلوب باشد بیابیم و آن را تقویت کنیم. اما این امکان همواره وجود دارد که رفتارهای دیگری را، که کودک در صورت انجام دادن آنها نمی تواند رفتار نامطلوب را انجام دهد، تقویت کنیم. به مثالی در این زمینه توجّه کنید:
* جمشید عادت داشت که عصرها با دوستانش سر کوچه بایستد و وقت خود را تلف کند. آنها بیشتر وقت ها برای ساکنان محلّ دردسر درست می کردند. گاهی به رهگذران متلک می گفتند و گاهی نیز به رفتارهایی زیان بخش، مانند شکستن لامپ تیرهای برق کوچه ها دست می زدند.
پدر جمشید به یکی از جوانان ورزشکار محلّ که خیلی سرشناس و مورد توجّه بود، متوسّل شد. آن جوان از جمشید و دوستانش دعوت کرد که عصرها با او به باشگاه ورزشی بروند و بسکتبال بازی کنند. پس از اینکه این دعوت چندبار تکرار شد، عاقبت جمشید و دوستانش پذیرفتند و به باشگاه رفتند. در آنجا جوان ورزشکار ترتیبی داد که آنها بازی بسکتبال خوب و سرگرم کننده ای داشته باشند. پس از آن، برنامه ی بازی بسکتبال هر شب تکرار شد.
مادر و پدر جمشید پس از اینکه از تغییر رفتار جمشید آگاه شدند، برای تشویق او برایش یک جفت کفش بسکتبال خریدند. این کار علاقه ی جمشید را به بازی بسکتبال و ترک ولگردی بیشتر کرد.
چنانکه می بینیم، در این مثال بازی بسکتبال و سرکوچه ایستادن نقطه ی مقابل یکدیگر نیستند. اما امکان اینکه این دو رفتار با هم انجام شود وجود ندارد. تقویت بازی بسکتبال سبب شد که این رفتار جایگزین رفتار نامطلوب شود.

رفتاری که ذهن کوک را از رفتار نامطلوب بازدارد

استفاده از این گونه رفتارها در مورد کودکان خردسال که ذهن آنان زود از موضوعی به موضوع دیگر منحرف می شود مؤثّرتر است و کارآیی بیشتری دارد. به مثال زیر از زبان یک پدر توجّه کنید:
* « سیروس چهار سال داشت. از آب نمی ترسید. به راستی هم آن قدر بی باک بود که همیشه سعی می کرد به طرف قسمت عمیق استخر برود. اما چون هنوز نمی توانست به خوبی شنا کند تا بتواند خود را در قسمت عمیق استخر روی آب نگه دارد، همیشه نگرانش بودم. می دانستم که می توانم او را از آن قسمت عمیق بترسانم، اما دلم نمی خواست این کار را بکنم. فقط می خواستم تا وقتی که شنا کردن را به خوبی یاد نگرفته است، در قسمت کم عمق استخر شنا کند. بنابراین، ترتیبی دادم که همیشه یکی دیگر از پسرهایم با ما به استخر بیاید و بازی مورد علاقه ی سیروس را که حلقه بازی در آب بود انجام دهد. البتّه روشن است که آن بازی همیشه در بخش کم عمق انجام می گرفت.
به این ترتیب، بازی حلقه، گذشته از اینکه مهارت سیروس را در شنا کردن افزایش داد، تا زمانی که شنا کردن را به خوبی یاد نگرفته بود، او را در قسمت کم عمق استخر نگاه داشت. »
مثال دیگری در زمینه ی انحراف ذهن کودکان از رفتار نامطلوب مورد مستأجری است که هر وقت می خواست اتومبیل خود را بشوید، دختر کوچولوی صاحب خانه به عنوان کمک کردن، مزاحم کار او می شد. به ماجرای تغییر رفتار این دختر کوچولو از زبان آن مستأجر توجّه کنید:
* « هر وقت که تصمیم می گرفتم اتومبیلم را بشویم، شعله، دختر چهارساله ی صاحبخانه، توی دست و پای من می پیچید، خودش را خیس می کرد، و مزاحم کار من می شد. ابتدا سعی کردم با او با مهربانی رفتار کنم و به او بفهمانم که این کارش درست نیست. بعد اوقات تلخی کردم، و سپس سعی کردم به زور او را ردّ کنم. اما هیچ یک از این تلاش ها فایده نداشت. از سوی دیگر دلم هم نمی خواست که مادر و پدر شعله فکر کنند که من با او بدرفتاری کرده ام.
سرانجام، روزی که باز هم شعله مزاحم کار من بود، به او گفتم: « شعله جان، دوست داری توی باران رانندگی کنی؟ » او که همیشه عاشق اتومبیل سواری بود، با خوشحالی قبول کرد و پشت فرمان نشست. وقتی که من آب را روی شیشه ی جلو می ریختم، او از شوق فریاد می کشید. به این ترتیب، شعله خوشحال بود و من هم بدون داشتن مزاحم به کارم می رسیدم.
در این مثال، روشی که مورد استفاده قرار گرفت در کوتاه مدت بسیار مؤثر بود. اما در درازمدّت این خطر وجود داشت که شعله در فرصتی سویچ اتومبیل را روی آن بیابد و به راستی بخواهد رانندگی کند. به شعله باید آموخت که چه وقت اجازه دارد به تنهایی وارد اتومبیل شود و چه وقت اجازه ی چنین کاری را ندارد.

تمرین پیشاپیش برای رفتار مغایر

هر چه بچه ها بزرگ تر می شوند، در زندگی با مسائل پیچیده تری روبه رو می شوند. البته ما نمی توانیم پیش بینی کنیم که کودک در آینده با چه مسائلی روبه رو خواهد شد، اما می توانیم آنها را برای رویارویی با برخی از مسائل احتمالی آماده کنیم. مثال زیر نمونه ای از آماده کردن زمینه برای روبه رو شدن نوجوانان با یکی از این گونه مسائل، یعنی مواد مخدّر، است.
* مادر و پدر بیژن در روزنامه ها خوانده بودند که به تازگی مصرف موادّ مخدّر به مدرسه ها راه یافته است. با اینکه بیژن سیزده ساله بود و هنوز درک درستی از این گونه مسائل نداشت، ولی پدرش فکر کرد که بهتر است او را برای رویارویی با چنین مسئله ی مهمی آماده کند. گفت و شنود پدر و پسر و آنچه که میان آن دو مورد بحث قرار گرفت چنین است:
- بیژن، توی روزنامه خواندم که در مدرسه ی نزدیک مدرسه ی شما پنج نفر از شاگردان را به جرم داشتن حشیش و هروئین دستگیر کرده اند.
- من نمی دانم پدر، چرا بچّه ها از این آشغال ها مصرف می کنند!
- این طور که پیداست تو علاقه ای نداری که این نوع موادّ را امتحان کنی.
- توی مدرسه بعضی از خطرهای مصرف این گونه موادّ را به ما گفته اند و چند فیلم هم درباره ی اعتیاد به موادّ مخدّر نشان داده اند. من فکر می کنم که هرگز حاضر نشوم حتّی یک بار هم آنها را امتحان کنم.
- امّا بیژن، ممکن است روزی بعضی از دوستانت به زور تو را وادار کنند که برای امتحان هم شده است کمی از این موادّ مخدر مصرف کنی و آن وقت تو نتوانی مقاومت کنی.
- خوب، حالا اگر شما به جای من بودید و دوستان شما اصرار می کردند که مادّه ی مخدّر را امتحان کنید، چگونه مقاومت می کردید؟
- من فقط می گفتم: « نه متشکّرم، من دوست ندارم امتحان کنم. »
- نمی دانم من می توانم این کار را بکنم یا نه.
- پس بیا امتحان کنیم. فرض کنیم که من یکی از دوستان نزدیک تو هستم. باز هم فرض می کنیم که در یک مهمانی، دوستان تو در حال کشیدن حشیش هستند و تو هم داری آنها را تماشا می کنی. من پیش تو می آیم و می گویم: « بیژن، چرا به جمع ما نمی آیی و امتحان نمی کنی؟ » تو چه جواب می دهی؟
- نه، متشکّرم!
- این طور یک دنده و بچه ننه نباش! بیا توی گروه! همه دارند می کشند. ضرری به تو نمی زند. می دانم که خوشت خواهد آمد.
- از پیشنهادت متشکّرم. اما من دوست ندارم حشیش یا هیچ مادّه ی مخدّری را امتحان کنم.
- فقط یک پُک بزن! حتماً لذّت می بری. نگاه کن! همه ی بچّه ها دارند می کشند. همه شان دارند عالمی را سیر می کنند که خیلی لذّت دارد و تو از آن بی خبری. این قدر لجوج نباش. اگر بد بود، نکش.
- خیلی متشکّرم. من در همین وضعی که هستم خوشحالم. نمی کشم.
- بیژن، فقط یک دلیل برای من بیاور که چرا تو حتّی نمی خواهی امتحان کنی؟ به تجربه کردن اعتقاد نداری؟ شاید خوب باشد. فکر نمی کنی که آزمایش کردن چیزهای تازه هم خیلی لذّت دارد؟ تو که نمی خواهی از آن بچّه ننه های لوس و لجباز باشی! می خواهی؟
- من فکر می کنم که کار هر کس به خودش مربوط است. بعضی ها از کشیدن حشیش و این جور چیزها لذّت می برند و حالی به حالی می شوند. من از نفس کشیدن در هوای تازه لذّت می برم.
- بیژن جان، این جواب ها خیلی عالی بود! تو خیلی خوب مقاومت کردی. دیگر نقش بازی کردن بس است. من فکر می کنم که تو می توانی خودت را حفظ کنی، حتّی به بهای دلخور کردن دوستانت.
- متشکّرم پدر! من چندان هم سرسخت نبودم که شما می گویید.
البته روشن است که یک چنین نقش بازی کردن راه حل کامل رویارویی بیژن با صحنه ی واقعی افسونی که معتادان برای معتاد کردن دیگری به موادّ مخدّر به کار می برند نیست. با این همه، روش خوبی است برای آماده کردن ذهن نوجوانان که بدانند امکان این هست که در آینده با چنین صحنه هایی روبه رو شوند، و همچنین متوجّه شوند که می توان در برابر وسوسه های دوستان نزدیک، که اغلب هم وسوسه ای بسیار قوی است، مقاومت کرد. در چنین نقش بازی کردن ها گاهی پدر و فرزند می توانند جای خود را عوض کنند، یعنی فرزند عرضه کننده ی مادّه ی مخدّر و پدر خودداری کننده از پذیرفتن آن باشد. با این کار فرزند می تواند با دلایل گوناگون خودداری از مصرف موادّ مخدّر آشنا شود و برخی از آن دلایل را که به نظرش درست تر می آید برگزیند.

فراهم کردن پاداش برای رفتار مغایر

رفتار تازه ممکن است خود پاداش دهنده باشد

گاهی رفتار مغایر با رفتار نامطلوب، پاداش خود را به همراه دارد و نیازی به پاداش دادن به آن نیست. مثال زیر این مطلب را روشن تر می کند:
شهرزاد شش سال داشت. عادت کرده بود که دست های کثیف خود را به شیشه های تمیز پنجره ها بزند و از تماشای اثر پنجه ی خود روی شیشه لذّت ببرد. او همچنین علاقه داشت که پیشانی و نوک بینی خود را به شیشه ها بچسباند و آنها را لکّه دار کند.
مادر شهرزاد به او پیشنهاد کرد که در شستن پنجره ها به او کمک کند و کار او این بود که آب یا مایع مخصوص شیشه پاک کردن را به شیشه بپاشد تا مادرش شیشه را با تکّه ای پارچه تمیز کند. شهرزاد از تماشای شیشه های تمیزی که خود او نیز در تمیز کردن آنها شرکت داشت لذّت بسیار می برد.
از آن پس او نه تنها شیشه ها را کثیف نمی کرد، بلکه به دیگران نیز در تمیز نگاهداشتن آنها توصیه های بسیار می کرد.
در این مثال، برای تغییر رفتار شهرزاد پاداشی لازم نبود، زیرا شیشه های تمیز و شفّاف خود نوعی تقویت به همراه داشت. پاشیدن آب یا مایع شیشه پاک کن و دیدن نتیجه ی آن، یعنی شیشه ی تمیز، خود برای شهرزاد بهترین پاداش بود.
به طور کلّی مورد اعتماد قرار دادن و واگذار کردن مسئولیت به کودکان خود تقویت کننده ای بسیار قوی است. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* در یکی از مدرسه ها، رسم بر این است که وقتی دانش آموزی دست به کاری خطا می زند یا مزاحمتی به وجود می آورد، او را برای تنبیه به دفتر مدیر مدرسه می فرستند. اغلب مدیر در دفتر کار خود نیست و شاگرد خطاکار باید مدّتی در دفتر منتظر بماند و چون کاری ندارد که انجام بدهد، اغلب مزاحمت های بیشتری نیز فراهم می کند. دفتردار مدرسه یکی از این موارد را این گونه بیان می کند:
وقتی که شهرام وارد دفتر شد، فوری متوجّه حالت خصمانه ی او شدم. به جای اینکه تا آمدن مدیر آرام بماند، سر و صدای زیادی راه می انداخت و حواس مرا پرت می کرد و نمی گذاشت کارم را انجام بدهم.
آن روز کارم خیلی زیاد بود. از شهرام پرسیدم که دلش می خواهد در کاری که من دارم به من کمک کند. او قبول کرد که کاغذها را منگنه بزند و عجیب است که از همان لحظه ی اول در حالت خصمانه ی او تغییر مهمّی مشاهده کردم. او کار منگنه زدن را با خوشرویی تمام کرد و به من گفت که حاضر است کارهای دیگری هم برای من انجام بدهد.
وقتی که شروع به صحبت کردیم، من علّت ناآرامی شهرام را دریافتم. معلوم شد که او این مدرسه را دوست ندارد، ولی مادر و پدرش او را مجبور کرده اند به این مدرسه بیاید.
مدیر مدرسه با مادر و پدر شهرام صحبت کرد و آنها موافقت کردند که شهرام هر روز یکی دو ساعت در دفتر مدرسه به کارکنان مدرسه کمک کند. آنچه من دیدم این بود که شهرام پسری است که بسیار احساس مسئولیت می کند و خوش برخورد است. از وقتی که گاهی به ما کمک می کند به هیچ وجه دردسری به وجود نیاورده است و هرگز اخلال گری در او ندیده ام.
در اینجا برای رفتار نامطلوب شهرام چند دلیل می توان یافت. بی علاقگی او به مدرسه ای که با اصرار مادر و پدرش در آنجا ثبت نام کرده است. شاید قرار گرفتن در کلاسی که مورد علاقه ی او نیست، و چه بسا معلّمی که کوششی برای جلب علاقه و اعتماد او نمی کند. واکنش طبیعی در برابر چنین شرایط نامساعدی، مقاومت است. بنابراین، شهرام با اخلال گری در کلاس، و بعد هم در دفتر مدیر مدرسه، مقاومت خود را نشان داد. در برابر این رفتار نامطلوب، دفتردار مدرسه، با اینکه مسئولیتی در کار شهرام نداشت، پذیرش مسئولیت ناچیزی را به او پیشنهاد کرد. همین پیشنهاد ناچیز به صورت تقویت کننده ای برای شهرام عمل کرد، زیرا او احساس کرد وجودش برای دیگران مفید است. همچنین انجام دادن کاری که حاصل آن را فوری می توانست ببیند برای شهرام تقویت کننده بود. به هر صورت، شهرام در این فعالیت مفید، که با رفتار نامطلوب او مغایر بود، به پاداشی می رسید که برای او خوشایند بود.

لزوم پاداش اضافی

گاهی رفتار مغایر به اندازه ی کافی پاداش دهنده نیست و نیاز به تقویت اضافی دارد. مثال زیر به روشن تر شدن این مطلب کمک می کند:
* وقتی که برنامه های تلویزیون شروع می شد، بهروز به سختی از کنار تلویزیون تکان می خورد. حتّی کار به جایی رسیده بود که او ترجیح می داد کارهای شخصی و وظایفی را که در خانه داشت انجام ندهد و تقریباً همه ی برنامه های تلویزیون را تماشا کند. یکی از روزهای جمعه، مادر بهروز موفّق شد او را برای کمک به پدرش در تعمیر بعضی از وسایل خانه، از جلو تلویزیون بلند کند. چون پدر بهروز آدم کم حرفی است، درباره ی کمک های بهروز به او چیزی نگفت. امّا عصر آن روز، یکی از دوستان پدر بهروز به دیدن او آمده بود و پدر، کار بهروز را برای دوست خود چنین تعریف کرد: « بهروز امروز درست مثل یک مرد کار کرد. » بهروز این جمله را شنید و خیلی احساس غرور کرد.
از آن روز به بعد بهروز همکاری در کارهای خانه را افزایش داد. البتّه پدر همچنان کم حرف بود امّا بهروز رضایت پدر را از کار خود احساس می کرد و همین برای او کافی بود.
البتّه قبول مسئولیت چیز تازه ای نبود. بهروز همیشه مسئولیت های گوناگونی داشت، اما چه بسا از انجام دادن آنها رضایت خاطر چندانی نداشت. امّا وقتی که حرف پدر را به دوستش درباره ی خود شنید، اهمیت فراوانی برای کار خود قائل شد که نقش تقویت کننده ای قوی را برای او داشت. گاهی چنین ستایش غیر مستقیمی به مراتب مؤثّرتر از دادن پاداش به طور مستقیم است.

احتیاط های لازم در تقویت رفتار مغایر

رفتار مغایر نباید تقویت کننده ی رفتار نامطلوب باشد

نکته ی مهمی که باید به آن توجّه داشت این است که رفتاری که به عنوان رفتار مغایر انتخاب شده است خود نباید تقویت کننده ی رفتار نامطلوب کودک باشد، زیرا در این صورت به جای اینکه این رفتار جایگزین رفتار نامطلوب شود، سبب دوام بیشتر رفتار نامطلوب خواهد شد. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* حسین پرخاشگرترین شاگرد کودکستان بود. او اسباب بازی های بچّه های دیگر را از آنها می گرفت، چیزهایی را که آنها درست کرده بودند با لگد خراب می کرد، به این طرف و آن طرف آب می پاشید، و به صورت های گوناگون سبب اذیت و آزار بچه ها می شد. سیاست تربیتی این کودکستان این بود که هرگز کودکی را برای انجام دادن رفتار بد تنبیه نمی کردند. روش آنها منحرف کردن ذهن کودک از رفتار نامطلوب به سمت رفتاری معقول و مطلوب بود. بنابراین، هر بار که حسین شروع به پرخاشگری می کرد، مربّی کودکستان می کوشید تا توجّه او را به چیز دیگری برگرداند. بیشتر وقت ها کار به آنجا می کشید که حسین روی زانوی مربی می نشست و مربّی از روی کتاب برایش داستان می خواند.
چنین به نظر می آمد که حسین با اقدام به رفتار پرخاشگرانه موّفق به جلب توجّه و محبّت بیشتری به خود شده است. البتّه این توجّه و محبّت تنها به سبب وظیفه بود و مربّی بارها گفته بود که از حسین خوشش نمی آید. پس از مدّتی رفتار حسین بدتر شد. او به صورت مربّی و بچّه ها تف می کرد، بچّه ها را می زد و وقتی که سوار سه چرخه بودند، آنها را هول می داد، و عاقبت هم کار را به جایی رساند که او را از کودکستان بیرون کردند.
در مورد رفتار حسین اشکال اصلی این است که مربّی پس از انجام دادن رفتار نامطلوب توجّه او را به رفتار دیگری جلب کرد. این انحراف توجّه، چنانکه دیدیم، تقویت کننده ای قوی بود. یعنی به این ترتیب مربّی، حسین را برای انجام دادن رفتار نامطلوب تقویت می کرد و نتیجه آن شد که سرانجام حسین را از کودکستان بیرون کردند.
اگر مربّی، حسین را هنگام انجام دادن رفتاری مطلوب، به جای رفتار پرخاشگرانه، تقویت می کرد، احتمال اینکه پرخاشگری در او کم شود یا از میان برود، بسیار زیادتر بود. برای مثال، می بایست رفتارهای مطلوب او را تقویت می کرد، مانند بازی با بچّه ها، شریک کردن بچّه های دیگر در اسباب بازی های خود، کمک کردن به دیگران در ساختن خانه یا اسباب بازی های دیگر، کمک به جمع و جور کردن اسباب بازی ها درکلاس، یا آرام نشستن و بازی کردن به تنهایی، مورد تقویت قرار گیرند. اگر مربّی در برابر رفتارهایی مانند آنچه گفته شد، توجّه خاصّی به حسین نشان می داد، یعنی او را روی زانوی خود می نشاند و برای او داستان می خواند، با این نوع تقویت ها به احتمال بسیار نتایجی به دست می آمد که کاملاً با آنچه پیش آمد فرق می کرد و سبب می شد که او و مربّیان دیگر و بچّه ها صمیمانه به حسین علاقه مند شوند.
اینکه آیا کودک رفتار مغایر را تقویت کننده خواهد یافت یا نه، مطلبی است که امکان پیش بینی آن کم است. ممکن است لازم باشد تا مشاهده ی پاسخ های اوّلیه ی کودکان صبر کنیم. چناچه مشاهده شد، پس از جانشین کردن رفتار مغایر، رفتار نامطلوب تکرار بیشتری یافته است، معلوم می شود که رفتار جایگزین شده تقویت کننده ی رفتار نامطلوب بوده است. اگر تکرار رفتار نامطلوب کاهش می یافت، در آن صورت پی می بریم که رفتار مغایر درستی را انتخاب کرده ایم.

رفتار جانشین نباید نتایج ناخوشایندی به دنبال داشته باشد

چنانچه رفتاری نتایج خوشایندی به دنبال داشته باشد، تکرار بیشتری خواهد یافت و چنانچه رفتاری به نتایج ناخوشایند بینجامد، تکرار نخواهد شد، یا تکرار آن کاهش خواهد یافت. در انتخاب رفتار مغایری که باید جانشین رفتار نامطلوب مورد نظر ما شود، لازم است این نکته مورد توجّه قرار گیرد. زیرا رفتاری که به نتایج ناخوشایندی بینجامد، هرگز نمی تواند جانشین رفتار دیگری شود، مگر آنکه نتیجه ی رفتار قبلی از رفتار جانشین هم ناخوشایندتر باشد. مثال زیر این مطلب را روشن تر می کند:
* با اینکه مادر و پدر بهرنگ بارها درباره ی فایده های راست گویی برای او سخن گفته بودند، بیشتر وقت ها مچ او را هنگام دروغ گفتن می گرفتند. روزی بر حسب تصادف دست بهرنگ به گلدانی که جلو پنجره ی اتاقشان بود خورد. گلدان افتاد و تکّه تکّه شد. وقتی که مادر بهرنگ درباره ی شکستن گلدان از او سؤال کرد، او منکر انداختن و شکستن گلدان شد. سرانجام، چند روز بعد، وقتی که دوباره از بهرنگ در این باره بازخواست کرد، او اعتراف کرد که دستش به گلدان خورده است و گلدان را شکسته است. مادر بهرنگ که از انکار کردن و دروغ گویی او به شدّت عصبانی شده بود، گفت که تا آخر ماه، بعد از برگشتن از مدرسه، حقّ بازی کردن در کوچه را ندارد و بعد هم فریاد زد: « تو نباید به من دروغ می گفتی. چند روز است که به من می گویی که این کار، کار تو نیست. این درس خوبی به تو خواهد داد. »
از آن روز به بعد، بهرنگ به ندرت ممکن است به خطایی که کرده است اعتراف کند و گناه آن را به گردن بگیرد.
آموختن راست گویی و دروغ گویی بستگی به این دارد که از گفتن راست یا دروغ انسان چه سود یا زیانی می برد. اگر راست گویی نتیجه ای خوشایند داشته باشد، انسان راست گویی را پیشه ی خود خواهد کرد و اگر انسان از راه دروغ گویی به نتیجه ی بهتری برسد، به دروغ گویی تمایل بیشتری خواهد یافت. در این مثال دیدیم که بهرنگ به سبب راست گویی مدتی از بازی کردن در کوچه محروم شد. بنابراین، مادر و پدر بهرنگ نباید از او انتظار داشته باشند که راست گویی را پیشه ی خود کند. وقتی که بهرنگ می بیند که با دروغ گفتن می تواند از مجازات فرار کند و با راست گفتن دچار دردسر می شود، طبیعی است که دروغ گفتن را بر راست گفتن ترجیح خواهد داد.
اگر پاسخ مادر بهرنگ پس از اعتراف کردن او به شکستن گلدان چیزی شبیه این بود: « بهرنگ جان، با اینکه تو گلدان را شکسته ای و به ما ضرر زده ای، چون راست گفتی و راست گفتن بیشتر از آن گلدان ارزش دارد، من با تو دعوا نمی کنم. اطمینان دارم که تو آن را عمداً نشکسته ای، اگر دلت می خواهد، بعد از مدرسه بیا با هم برویم و یک گلدان دیگر بخریم » ، به احتمال زیاد واکنش بهرنگ در مورد خطاهای بعدی نیز راست گویی و اعتراف به خطا می بود.
ویژگی های درستی و نادرستی را از راه رویدادهایی که در زندگی ما مؤثّرند و به زودی فراموش می شوند می آموزیم. اما نتایج آنها در شکل دادن رفتار ما در آینده نقش مهّم و اساسی دارند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی