دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

* اسماعیل دوازده ساله بود. دوستی داشت که مادر و پدرش نمی خواستند اسماعیل با او معاشرت کند. امّا اسماعیل خیلی اصرار می کرد که با او معاشرت داشته باشد. مادر و پدر اسماعیل ابتدا فکر کردند شدّت عمل به خرج دهند و جلو معاشرت آنها را بگیرند، امّا پس از اینکه با دیگران مشورت کردند، تصمیم گرفتند راه عاقلانه تری برای این کار برگزینند. به جای استفاده از روش های خشن، ترتیبی دادند که دوست اسماعیل از مادر و پدرش اجازه بگیرد و در بیشتر برنامه های خانوادگی آنها شرکت داشته باشد. به این ترتیب، هر وقت که به گردش و سینما می رفتند، یا مهمانی داشتند، دوست اسماعیل با آنها بود.
بر اثر این معاشرت دائم، کم کم دوست اسماعیل عادت های زشت و رفتارهای ناپسند خود را که اسماعیل پیش از آن توجّهی به آنها نکرده بود، نشان داد. چیزی نگذشت که زمزمه های گله آمیز اسماعیل از دوستش شروع شد و از آن پس دفعات آمدن دوست اسماعیل به خانه ی آنها کاهش یافت و پس از مدّتی معاشرت آن دو به کلّی قطع شد و حتّی کار به جایی رسید که اسماعیل خود را به سبب معاشرت با آن دوست سرزنش می کرد.
در مثال بالا، کار مادر و پدر اسماعیل تا اندازه ای خطرناک، ولی حساب شده بود. آنها دریافته بودند که پسرشان توانایی درست قضاوت کردن را دارد و اطمینان داشتند که سرانجام متوجّه عادت ها و رفتارهای ناپسند دوست خود خواهد شد. چنانکه دیدیم آنها درست فکر کرده بودند و کارشان حساب شده بود. اسماعیل خیلی زود به ناباب بودن دوست خود برای معاشرت پی برد و رابطه ی خود را با او قطع کرد. البتّه این موضوع می توانست صورت دیگری هم داشته باشد. ممکن بود که مادر و پدر اسماعیل درباره ی توانایی درست قضاوت کردن او اشتباه کرده باشند و تشخیص او آن قدر قوی نباشد و در نتیجه گمراه تر شود. همچنین امکان داشت که رفتار دوست اسماعیل بر اثر معاشرت با خانواده ی اسماعیل اصلاح شود و در مسیر درستی قرار گیرد که در آن صورت دیگر موردی برای نگرانی مادر و پدر اسماعیل پیش نمی آمد.
مثال بالا نشان داد که روش مادر و پدر اسماعیل روشی مؤثر و مطمئن بوده است، در صورتی که اگر آنها برای جلوگیری از معاشرت فرزندشان با آن دوست روش خشنی در پیش می گرفتند، به احتمال زیاد، نتیجه ی مطلوب به دست نمی آمد.
روشی را که مادر و پدر اسماعیل برای تغییر دادن رفتار نامطلوب او، یعنی معاشرت با دوست ناباب، به کار بردند نمونه ای از کاربرد روشی است که در روان شناسی تغییر رفتار اصل اشباع (1) نامیده می شود.

اصل اشباع:

برای متوقف کردن رفتاری نامطلوب در کودک به او اجازه بدهیم، یا حتی اصرار کنیم که آن رفتار را ادامه دهد تا از انجام دادن آن رفتار خسته شود و دلزدگی پیدا کند.
اصل اشباع را گذشته از موردی که گفته شد، درموارد فراوان دیگر نیز می توان به کار برد:
* پروین نه تکلیف های مدرسه را انجام می دهد و نه در فعالیت های کلاس شرکت می کند.
* در درس ریاضی، کلاس سوّم همیشه به سبب شلوغ کردن شاگردان به هم ریخته است.
* احسان در دوازده سالگی شروع به کشیدن سیگار کرده است.
* زری سه ساله فقط سیب زمینی پخته دوست دارد.
* بهرام در سیزده سالگی همیشه از مدرسه فراری است.
* شهلا یکریز حرف می زند، خواه شنونده به او گوش بدهد یا ندهد.

اجازه دادن یا اصرار کردن؟

گاهی تنها اجازه دادن به کودک که رفتاری نامطلوب را ادامه بدهد برای خسته شدن و دست کشیدن او از آن رفتار کافی است. امّا مشکل اینجاست که کودک به سبب خستگی به طور موقّت آن رفتار را ترک می کند و پس از رفع خستگی، دوباره آن را از سر می گیرد. وقتی که احتمال چنین وضعی وجود داشته باشد، بهتر است اصرار کنیم تا کودک آن قدر به رفتار نامطلوب ادامه دهد تا خستگی و دلزدگی کامل از آن رفتار در او پیدا شود.

اجازه دادن به ادامه رفتن نامطلوب

در مثال زیر روش هایی را نشان می دهد که معلّمان دو کلاس برای تغییر دادن رفتار شاگردان خود به کار برده اند. اوّلی در مورد همه ی شاگردان یک کلاس است که معلّم به آنها اجازه ی ادامه ی رفتار نامطلوب را داد و دوّمی مربوط به دانش آموزی است که معلّم رفتار نامطلوب او را با استفاده از اصل اشباع تغییر داده است. در هر دو مثال، ماجرا به وسیله ی معلّم کلاس نقل شده است. توجّه کنید:
« دانش آموزان در تمرین سرود پیشرفت خوبی نداشتند و به جای اینکه همه ی حواسّشان به تمرین و خواندن نُت باشد، می خندیدند، بلند بلند حرف می زدند و مسخره بازی درمی آوردند. تصمیم گرفتم به این وضع خاتمه دهم و این کار به این ترتیب انجام گرفت:
روزی شاگردان با سر و صدا و جار و جنجال به کلاس آمدند و تمرین سرود با بی نظمی شروع شد. هر چه سعی کردم آنها را ساکت کنم، صدایم در میان صدای آنها گم شد. با این وضع هیچ کاری نمی شد کرد. بنابراین، من هم دست از کار کشیدم و به آرامی و با خونسردی به آنها گفتم که به حرف زدن و شلوغ کردن ادامه دهند تا وقتی که برای تمرین آماده شدند، من به کلاس برمی گردم، آن وقت، کلاس را ترک کردم و به دفتر مدرسه که در اتاق مجاور بود رفتم و در را نیمه باز گذاشتم.
حرف ها و سروصداهای شاگردان بیشتر و بلندتر شد. در حدود ده دقیقه همه با صدای بلند و با جار و جنجال حرف می زدند. کم کم صداها فروکش کرد، به نظر می آمد که از این کار خسته شده اند یا حرف هایشان تمام شده است. وقتی که صداها رو به خاموشی رفت، به کلاس بازگشتم. شاگردان تا مرا دیدند، فوری ساکت شدند. بعد بهترین ساعت تمرین را برگزار کردیم. احساس کردم که این تلف کردن وقت، که حدود پانزده دقیقه بود، به نتیجه ای که به دست آمد می ارزیده است و به راستی می توان گفت که وقتی تلف نکرده بودیم. »
روشی که معلّم سرود به کار برد در رفع مشکل این کلاس مؤثّر واقع شد. ممکن است همین روش درمورد کلاس دیگر مؤثّر نباشد. معلّم سرود شاید به سبب علاقه ی شاگردان به تمرین گروهی، یعنی فعالیتی که برای آنها تنها در آن کلاس امکان پذیر بود، توانست موفّق شود. بنابراین، در کلاس هایی که هدفی مشترک وجود نداشته باشد، همین روش می تواند هرج و مرج و بی نظمی را افزایش دهد.
پروین نه تنها تکلیف های درسی خود را انجام نمی داد، بلکه در کلاس نیز مزاحمت ایجاد می کرد و مانع کار بقیه ی شاگردان می شد. کاری که من برای رفع این مشکل انجام دادم به این صورت بود:
تا متوجّه شدم که پروین می خواهد تنبلی و سهل انگاری کند و کلاس را برهم بزند، هر چه می توانستم کردم تا او را از این کار بازدارم. وقتی که کوشش های معمولی من به جایی نرسید، روزی او را صدا زدم و به او گفتم: « پروین، من از تو کاری نمی خواهم فقط به ردیف آخر کلاس برو، در آنجا تنها بنشین و کاری به کار دیگران نداشته باش. بقیه ی بچّه ها و من خیال می کنیم که تو در کلاس نیستی، ما به تو کاری نداریم، تو هم به ما کاری نداشته باش. »
یکی دو روز اوّل از به دست آوردن چنین امتیازی خوشحال و راضی به نظر می آمد. راحت در ردیف آخر کلاس می نشست، خمیازه می کشید، و گاهی هم چُرت می زد. شاگردان هم به کلّی او را ندیده گرفته بودند.
امّا چند روز بعد متوجّه شدم که پروین به درس گوش می دهد. یکی دوبار هم وقتی که بحث های کلاس جالب توجّه بود، او سعی کرد که در بحث شرکت کند. صبح یکی از روزها، چند دقیقه پیش از شروع کلاس، نزد من آمد. تکلیف شب خود را که انجام داده بود به من نشان داد و گفت: « خانم، من از نشستن در آخر کلاس خسته شده ام. اجازه می دهید به سر جای خود برگردم؟ » من که معنی این درخواست او را خوب درک می کردم، فوری گفتم: « البتّه، عزیزم! از امروز برو و سر جای خودت بنشین. »
پس از این تجربه، رفتار پروین در کلاس به میزان قابل توجّهی عوض شد. بیشتر وقت ها، مانند شاگردان دیگر، در فعالیت های کلاس شرکت داشت و تکلیف های درسی خود را نیز مرتّب انجام می داد و کمتر مزاحم هم کلاسان خود می شد.
در مثال بالا، پروین دریافت که مجاز بودن به انجام دادن کاری که مورد علاقه ی او بود ( یعنی وقت گذرانی بیهوده) آن قدرها هم که فکر می کرد خوشایند نیست. نشستن در کلاس، بدون اینکه کاری انجام دهد، خسته کننده تر از آن بود که او تصوّر می کرد. امّا تنها راهی که می توانست او را به این نتیجه برساند این بود که به او فرصت داده شود تا این کار را تجربه کند و نتیجه ی آن را ببیند.
روشی که معلّم به کار برد روشی درست و موفقیت آمیز بود، امّا در کاربرد این روش زیان ها و خطرهایی هم وجود داشت، در اینجا بخت با معلّم یار بود، چون همه ی شاگردان با او همکاری کردند و پروین را در کلاس ندیده گرفتند. اگر گروهی از بچّه ها به او توجّه نشان می دادند و با کارهای او سرگرم می شدند، به احتمال زیاد رفتار پروین تقویت می شد و چه بسا وقت گذرانی بیهوده را ادامه می داد. همچنین اگر این رفتار او به شاگردان دیگر هم سرایت می کرد، می توانست برای معلّم گرفتاری بسیاری به وجود آورد. سبب دیگر موفقیت معلّم این بود که شیرین و گیرا درس می داد و شاگردان بیشتر راغب بودند که به معلّم توجّه کنند نه به پروین.
روش اجازه دادن به کودک برای ادامه ی رفتار نامطلوب به خصوص برای بزرگسالانی مناسب است که نمی خواهند از روش های مستقیم کنترل رفتار، مانند تذّکر یا قرینه دادن مستقیم، استفاده کنند. وقتی که رفتار نامطلوب کودک را بتوان تحمّل کرد، فرصت دادن به او امکان می دهد که نتایج رفتار نامطلوب خود را ببیند و از ادامه ی آن خودداری کند.
نکته ی قابل توجّه این است که استفاده از روش اشباع به این معنی نیست که مانند بعضی از مادرها و پدرها رفتارهای نامطلوب کودک را نادیده بگیریم، بلکه هدف از به کار بردن این روش این است که کودک دریابد پاداشی که از راه انجام دادن رفتار نامطلوب به دست می آورد به اندازه ی پاداشی که با انجام ندادن آن رفتار به دست می آورد خشنودکننده نیست. بزرگسال در چنین حالتی رفتار نامطلوب کودک را نادیده می گیرد یا آن را تشویق نمی کند. با این کار به او می فهماند که نتایجی که به دست می آورد با انتظاراتی که در ذهن داشته است تطبیق نمی کنند.

اصرار کردن به ادامه ی رفتار نامطلوب

گفتیم که گاهی لازم است به کودک اصرار کنیم که رفتار نامطلوب را ادامه دهد. زیرا کودک یک رفتار نامطلوب را مدّتی ادامه می دهد، بعد از آن خسته می شود، مدّتی استراحت می کند، و دوباره آن رفتار را از سر می گیرد. در چنین موردی، اصرار ما به ادامه دادن، خستگی کودک را از آن رفتار افزایش می دهد و بیشتر به بیزاری از آن می انجامد. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* در کلاس سوّم، همیشه وقتی که معلّم ریاضیّات برای نوشتن مسئله و عددها و فرمول ها روی خود را به طرف تخته سیاه برمی گرداند، چندنفر از شاگردان دست های خود را به شکل خاصّی در هوا حرکت می دادند و به توضیح معلّم درباره ی درس توجّهی نمی کردند. معلّم موضوع را به این صورت بیان می کند:
« روزی ناگهان روی خود را از تخته سیاه به طرف شاگردان برگرداندم. چند نفر از آنها را در وضع عجیبی دیدم. دست های خود را به شکل کمان و به صورت گرفتن دهانه ی اسب درآورده بودند و در همان حالت بدن هایشان را به طور یکنواختی حرکت می دادند. تا مرا دیدند، کار خود را متوقّف کردند. با تعجّب پرسیدم: « چه کار می کنید؟ »
یکی از آنها جواب داد: « هیچ کار، آقا! »
-دیدم که داشتید کاری می کردید. خوب چه می کردید؟
عاقبت یکی از شاگردان که شجاع تر بود، گفت: « هیچی، آقا! ما داشتیم با یک اسب خیالی اسب دوانی می کردیم. »
-چه فکر خوبی! صبر کنید، همه با هم این کار را انجام بدهیم. زود باشید، همه با هم دست ها را این طور یکنواخت حرکت می دهیم ( با حرکت دست و بدن شیوه ی کار را نشان دادم). خوب، شروع کنید! من هم با شما اسب دوانی می کنم.
همه با هم اسب دوانی خیالی را شروع کردیم و این کار با شوخی و خنده و تعجّب و شادی دنبال شد. پس از یکی دو دقیقه، خنده و شوخی فروکش کرد. یکی از شاگردان که خسته شده بود، دست های خود را پایین برد. فوری او را صدا کردم وگفتم: « نه، نه! این کار خیلی خوب و خنده دار است. کسی حقّ ندارد تا من نگفته ام کار را متوقّف کند. دست ها را بالا بیاور، بالاتر، ادامه بده! »
بعد از دو دقیقه ی دیگر، دست های خودم هم خسته شد. بعضی از شاگردان دست های خود را پایین آوردند. ولی من باز هم اصرار کردم که ادامه بدهند. بعد از پنج دقیقه، دیگر خودم هم از خستگی از پای درآمده بودم. نفس زنان به شاگردان گفتم: « بسیار خوب، دیگر کافی است! »
از آن روز به بعد دیگر در کلاس من از این حرکت ها دیده نشد. »
در مثال بالا، اصرار و پشتکار معلّم به ادامه ی اسب دوانی خیالی، شاگردان را آن قدر خسته کرد که به احتمال زیاد آنها دیگر نمی توانستند این کار را از سر بگیرند. خستگی زیاد شاگردان، در همان مراحل نخستین به آرام شدنشان و فرصت دادن به معلّم برای تدریس انجامید. امّا در اینجا چند نکته ی اساسی تربیتی نهفته است که نباید مورد غفلت قرار گیرد. چرا شاگردان کلاس به جای توجّه به درس مشغول اسب دوانی شده بودند؟ آیا شیوه ی تدریس معلّم برای آنها نامناسب بود؟ آیا درس مشکل بود؟ آیا موضوع درس ریاضی آن کلاس با زندگی آنها بی ارتباط بود؟ آیا شاگردان این کلاس برای رفع خستگی به استراحت کوتاهی نیاز داشتند؟
وقتی که در کلاسی شاگردان به انجام دادن این گونه کارها که با فعالیت های کلاسی مغایر است بپردازند، معنی آن این است که عیبی در کار درس دادن یا موضوع و محتوای برنامه ی درسی هست. یعنی یا مطالب درسی جالب توجّه نیست و شاگردان نسبت به آن درس احساس نیاز نمی کنند، یا روش درس دادن معلّم و چگونگی ارائه ی مطالب به وسیله ی او گیرایی لازم را برای جلب توجّه شاگردان را ندارند، و مانند آن.
گاهی نیز ممکن است مطالب درسی برای گروهی از شاگردان جالب توجّه و برای گروهی دیگر خسته کننده باشد. در این صورت، یکی از وظایف اساسی و دشوار معلّم این است که به بررسی تفاوت های فردی بپردازد. معلّم می تواند از خود بپرسد: « چگونه می توانم این گونه رفتارهای شاگردان را در کلاس و هنگام تدریس متوقف کنم؟ » امّا سؤال مهم تر و اساسی تر این است: « چه می توانم بکنم تا شاگردان کلاس به این گونه رفتارها رغبت پیدا نکنند؟ » بزرگسالان باید همیشه هشیار باشند که هدف از تغییر دادن رفتارهای کودکان و نوجوانان نباید آسوده و راحت شدن ما از دست آنها باشد، بلکه هدف این است که این تغییر رفتار به صلاح خود کودک و برای حال و آینده ی او مفید باشد.
* مادر احسان متوجّه شده بود که پسرش گاهی سیگار می کشد. دست کم در دو مورد مشاهده کرده بود که ا حسان ته سیگارهای توی زیر سیگاری را برداشته بود. همسایه ها هم خبر داده بودند که چند بار او را در حال سیگار کشیدن با پسرهای همسایه دیده اند. مادر احسان، که به هیچ وجه نمی خواست فرزندش سیگاری شود، تصمیم گرفت پیش از آنکه او معتاد شود فکری در این مورد بکند.
ابتدا این کار را با اندرز دادن شروع کرد. چندین بار با او بحث کرد و کوشید تا زیان های سیگار کشیدن را به او گوشزد کند. بعد که متوجّه شد نصیحت هایش دراو تأثیر نکرده است و باز هم احسان سیگار کشیده است، برای مدتی او را در خانه زندانی کرد و اجازه نداد به کوچه برود و با بچّه ها بازی کند، امّا این تنبیه نیز مؤثّر نیفتاد و باز هم شنیده و دیده شد که احسان سیگار می کشد. سرانجام، مادر برای رفع این مشکل تصمیم تازه ای گرفت، احسان را صدا زد و به او گفت: « بسیار خوب، احسان، حالا که تو از سیگار کشیدن لذّت می بری، من در نظر دارم خودم به تو اجازه بدهم که سیگار بکشی، حاضری؟ همان وقت پاکت سیگاری که در دست داشت باز کرد و سیگاری به او داد. احسان که شگفت زده شده بود، سیگار را روشن کرد، پس از اینکه چند پُک به سیگار زد، مادرش متوجّه شد که او دود را فرو نمی دهد، بلکه فقط آن را لحظه ای در دهان خود نگاه می دارد و بیرون می فرستد. از فرصت استفاده کرد و به او گفت: « نشد! نشد! سیگاری ها برای لذّت بردن دود را فرو می دهند و توی ریه می فرستند. تو هم که سیگاری حرفه ای هستی باید همین کار را بکنی. »
احسان دود پُک بعدی را فرو داد، امّا فوری به شدّت به سرفه افتاد، به طوری که آب از چشم هایش سرازیر شد. سعی کرد پُک های بعدی را فرو ندهد، ولی به اصرارمادرش آنها را نیز فرو داد و در نتیجه دچار سرفه های پی در پی و کمی بعد سرگیجه و تهوّع شد و به طرف دستشویی دوید. وقتی که احسان از دستشویی بازگشت، مادرش سیگار دیگری روشن کرد و به او داد و گفت: « باز هم می خواهی ادامه بدهی؟ » احسان با حالتی التماس آمیز جواب داد: « نه! نه! خواهش می کنم، مادر، نه! »
احسان دیگر از آن روز به بعد لب به سیگار نزد و حتی یکی دوبار مادرش دید که او بچّه های دیگر را هم نصیحت می کند که سیگار نکشند و درباره ی زیان های سیگار با آنها صحبت می کرد. پیداست که همان یک تجربه ی تلخ برای احسان کافی بود.
در مثال بالا، یکی از علّت های موفقیت مادر احسان این بود که هنگامی به فکر چاره افتاد که احسان در مراحل اوّلیه ی سیگار کشیدن بود، یعنی در مرحله ای که هنوز دود سیگار را فرو نمی داد. امّا اگر او به مرحله ای رسیده بود که فرو دادن دود برایش عادی، و عادت سیگار کشیدن در او به اندازه ی کافی تقویت شده بود، استفاده از روش اشباع برای از میان بردن این عادت روش مؤثّری نبود و مادرش می بایست روش دیگری در این مورد به کار می برد. به این ترتیب، کار مادر احسان نوعی به پیشواز خطر رفتن، ولی حساب شده بود و خوشبختانه به موفقیت انجامید. رابطه ی محبّت آمیز احسان و مادرش به سبب اصرار مادر به فرو دادن دود صدمه ای نخواهد خورد، زیرا نتیجه اش به سود احسان بود و او بر اثر زیاد کشیدن سیگار از این عادت دست برداشت، نه به سبب تنبیه و روش خشونت آمیز مادر یا نصیحت های او. چون این دو روش قبلاً آزمایش شده بود و به نتیجه نرسیده بود. حتی اگراحسان به سبب اصرار مادرش به سیگار کشیدن، از او کمی رنجیده باشد، باز هم به نتیجه ای که به دست آمده است می ارزد.

اصل اشباع را کی باید به کار برد؟

وقتی که رفتار کودک زیان آور نباشد

بعضی از رفتارهای کودکان در نظر بزرگسالان زیان آور است، اما در حقیقت زیان چندانی هم ندارد. این گونه رفتارها را می توان با استفاده از اصل اشباع اصلاح کرد. اما گاهی نتایج حاصله چندان رضایت بخش نیست. زیرا رفتار نامطلوب مورد نظر جایش را با رفتار نامطلوب دیگری عوض می کند. به مثال زیر توجّه کنید:
* پدری نتیجه ی مبارزه ی خود با پسرش را که علاقه مند به بلند نگاه داشتن موی سرش است چنین بیان می کند:
« امسال تابستان، تا مدرسه تعطیل شد، متوجّه شدم که پسر سیزده ساله ام، بر خلاف هر سال به بهانه های گوناگون از رفتن به سلمانی و کوتاه کردن موی خود طفره می رود. من از این کار او عصبانی بودم و رفتارم با او عوض شده بود. او اغلب شکایت داشت که من همیشه به او نق می زنم و با من درباره ی تفاوت طرز فکر دو نسل بحث می کرد. من می گفتم که تفاوتی میان دو نسل نیست و اگر هست، با کوتاه شدن موی او این تفاوت می تواند از میان برود، این گونه بحث ها مدت ها ادامه داشت و گاهی صحنه های ناراحت کننده ای به وجود می آورد.
در پایان سال تحصیلی مدیر مدرسه به شاگردان گفته بود که برای ثبت نام باید فرم مخصوصی را پدر دانش آموز در مدرسه پُر و امضا کند. من چون می دانستم که پسرم به مدرسه و درس خیلی علاقه دارد، فکر کردم که هنگام قبولاندن نظرم فرا رسیده داست. بنابراین، به او گفتم: « ببین مدرسه ات دارد باز می شود. من وقتی برای پُر کردن و امضای فرم نام نویسی تو به مدرسه می آیم که مویت را کوتاه کرده باشی. » پسرم ناراحت و خشمگین شد، ولی به ناچار به سلمانی رفت و موی خود را کوتاه کرد. از آن زمان تاکنون میان ما جنگ سرد برقرار است. او باز هم تا فرصتی پیدا می کند و مسئولان مدرسه بی توجّه می شوند، مویش را کوتاه نمی کند و آن را به شکل ناپسندی بلند نگه می دارد. »
در مثال بالا، پسر فکر می کرد که بلند بودن موی سرش زیانی به پدر نمی رساند و بنابراین اصرار پدر را در کوتاه کردن موی خود زورگویی تلقّی می کرد. از سوی دیگر، پدر که فکر می کرد موی بلند برای پسر نوجوانش جلف است و مورد پسند جامعه نیست، از بلند بودن موی فرزند خود احساس ناراحتی می کرد و چه بسا این نگرانی را داشت که دیگران او را پدری نالایق و بی عرضه بدانند که بر فرزند خود تسلّط لازم را ندارد. از اینها گذشته، احساس پدر بودن و لزوم حرف شنوی فرزند از پدر و ایستادگی پسر در برابر پدر همه ی اینها سبب شده بود که روابطی خصمانه میان آن دو برقرار شود.
اگر پدر، بر اساس اصل اشباع به پسر اجازه می داد تا موی خود را بلند کند، چه بسا مورد تمسخر هم سالانش در کوچه و خیابان و هم کلاس های خود قرار می گرفت، یا خود او از این کار خسته می شد. امّا اصرار پدر و نق زدن او نوعی حالت مقاومت و تقویت رفتار در او به وجود آورد که روابط عاطفی و پرمهر خانواده را برای مدّتی مغشوش و آشفته کرد. تمایل زیاد به بعضی از غذاها هم مورد دیگری است که گاه درگیری های غیر لازمی را در خانواده ها به وجود می آورد. این مسئله را نیز با استفاده از اصل اشباع می توان حلّ کرد. به مثالی در این مورد توجّه کنید:
* زری سه ساله بود. بیشتر وقت ها فقط سیب زمینی پخته می خورد و از خوردن غذاهای دیگر خودداری می کرد. وقتی که مادرش به اصرار غذای دیگری را به دهان او می گذاشت، مدّتی غذا را در دهان نگاه می داشت و بعد آن را تُف می کرد.
مادرش تصمیم گرفت که اصل اشباع را به کار ببرد. بنابراین، به عنوان غذا به او فقط سیب زمینی پخته می داد، بعد از دو سه روز اصرار مداوم مادر روی این کار، زری درخواست غذای دیگری کرد. اگر چه هنوز هم او چندان خوب غذا نمی خورد، ولی از بس مادرش فقط سیب زمینی پخته به خوردش داده بود، تغییر عادت داد و به خوردن غذاهای دیگر نیز تمایل پیدا کرد.
دو سال بعد، وقتی که زری بزرگ تر شد، مادر و پدرش متوجّه شدند که او به سبب ناراحتی مختصری که در فک پایین دارد، نمی تواند خوب غذا را بجود. بنابراین، معلوم شد که علّت اصلی خوردن سیب زمینی پخته و ترجیح دادن آن به غذاهای دیگر نرم بودن وآسان تر جویده شدن آن بوده است.
چنانکه دیدیم، علّت اینکه زری خوردن سیب زمینی پخته را به غذاهای دیگر ترجیح می داد تنها هوسی یبجا نبود، بلکه علّت آن یک عیب کشف نشده ی جسمی بود. بنابراین، مادران و پدران و معلّمان باید به این نکته نیز توجّه داشته باشند که چه بسا عادت به رفتاری نامطلوب ممکن است علّتی جسمانی داشته باشد. به همین سبب، زمانی ما باید روش های تغییر رفتار را به کار بریم که مطمئن شویم عامل رفتار نامطلوب نقص جسمی نباشد.
البته امکان دارد استفاده از اصل اشباع در مواردی مانند مثال بالا که شامل پُر کردن معده ی کودک با سیب زمینی پخته است موجب نگرانی بعضی از مادران شود. در چنین صورتی این گونه مادران می توانند از اصول دیگری، مانند سرمشق قرار دادن یا شکل دادن استفاده کنند.

وقتی که لازم است کودک از نتایج رفتار خود باخبر شود

آموختن از راه تجربه عمق و دوام بیشتری دارد. بیشتر وقت ها، پند و اندرز دادن بزرگسالان درباره ی نتایج نامطلوب رفتاری ناپسند ممکن است تأثیر چندانی نداشته باشد. به یاد بیاوریم که در مورد اسماعیل مادر و پدرش نمی خواستند او با دوست ناباب خود معاشرت کند، ولی تا زمانی که اسماعیل، معاشرت با آن دوست را تا حدّ اشباع تجربه نکرد، نتوانست به زیان های این دوستی پی ببرد. شاید هیچ کس نمی توانست با گفتن پند و اندرز او را از بدی های دوستش آگاه کند. در این مورد لازم بود که او خودش آن تجربه را به دست آورد و به آن نتیجه برسد. به مثالی دیگری در این زمینه توجّه کنید:
* بهرام سیزده سال داشت. بسیار ساکت و گوشه گیر و دیرجوش بود. تنها فعالیتی که در مدرسه بدون اکراه انجام می داد شنا کردن بود و فقط علاقه مند بود با مربّی ورزش و شناگران تیم مدرسه معاشرت داشته باشد. یک بار هم به عنوان سرگروه تیم شنا انتخاب شد.
بهرام روزی در میان یکی از برنامه های شنا، همراه یکی از هم کلاسانش از مدرسه فرار کرد و بدون هیچ توضیح یا پیامی به خانه ی خود نیز نرفت.
سه هفته ی بعد، پلیس ردّ پای بهرام و دوستش را در یکی از شهرهای نزدیک پیدا کرد. تحقیقات پلیس روشن کرد که آنها در یک کارخانه ی آجرریزی به کار خشت زنی مشغول شده اند. پدر بهرام با پلیس و مدیر مدرسه مشورت کرد و آنها تصمیم گرفتند که پلیس آنها را زیر نظر بگیرد. ولی مانع کارشان نشود. هنوز یک هفته از پیدا کردن آنها نگذشته بود که بهرام خسته، بی پول، و شرمگین به خانه بازگشت. بر اساس قرار قبلی، مادر و پدرش به گرمی از او استقبال کردند.
رفتار بهرام، پس از بازگشت به خانه، در کارهای مربوط به درس و مدرسه نیز عوض شده بود. با اینکه در مدّت گریز از مدرسه عقب ماندگی درسی پیدا کرده بود و تکلیف هایش انباشته شده بود، با جدّیت به کار پرداخت و چیزی نگذشت که در شمار شاگردان برجسته ی مدرسه درآمد. معلّمان و مسئولان مدرسه از کوشش و پشتکار و نظم و انضباط بهرام در شگفت مانده بودند.
البتّه با این مثال، که به اختصار بیان شد، نمی توانیم آگاهی دقیقی از احساس و فکر بهرام نسبت به تجربه ای که به دست آورده است داشته باشیم. تنها می توانیم بگوییم که فرارش از مدرسه به او بینشی دیگر درباره ی زندگی واقعی بیرون از مدرسه داد که توانست بفهمد زندگی مدرسه ای و خانوادگی چقدر از زندگی مستقل و پر مسئولیت ساده تر است. مادر و پدر بهرام، مسئولان مدرسه، و پلیس در به حال خود گذاشتن او تصمیمی مهمّ و عاقلانه گرفتند، زیرا این فرصت را به او دادند که زندگی در خانواده و در کنار مادر و پدر و در مدرسه بودن و با هم کلاسان انس داشتن را با زندگی در تنهایی، همراه با تلاش خسته کننده برای تأمین معاش مقایسه کند.
اگر بهرام محیط جدید را خوشایندتر از مدرسه و خانه می یافت، این امکان وجود داشت که برای همیشه از خانه و مدرسه گریزان شود. امّا به هر صورت این احتمال همیشه وجود دارد که کودک یا نوجوان از چنین تجربه هایی درس عبرت بگیرد. به مثال دیگری در این زمینه توجّه کنید:
* شهلا ده سال داشت. پی در پی و یکریز حرف می زد. به هر کسی می رسید فوری شروع به صحبت می کرد و کاری به این نداشت که کسی به حرف هایش گوش می دهد یا نمی دهد. یکی از آموزگاران که در سفری، برای رفتن به اردو، با شهلا همراه بوده است ماجرای این سفر را چنین بیان می کند:
« در اتوبوس، شهلا کنار من نشسته بود و یکریز حرف می زد. مدّتی به حرف هایش گوش دادم، امّا هر چه سعی کردم من هم چیزی بگویم، او مجالی نداد که حرفم را بزنم. فهمیدم که او دوست دارد فقط خودش حرف بزند، نه اینکه به حرف دیگران گوش بدهد. بعد کوشیدم تا به طور کامل به او بی اعتنا باشم. برای این کار روی خود را به دور و برم می گرداندم و با دیگران صحبت می کردم. گاهی هم در سکوت از پنجره ی اتوبوس به بیرون نگاه می کردم. امّا این کارها هم فایده ای نداشت.
سرانجام، به روش دیگری متوسّل شدم. وقتی که شهلا به پایان یکی از داستان هایش رسید، گفتم: « خوب، بعد چه اتفاقی افتاد؟ » پس از اینکه او توضیح داد، باز هم گفتم: « خوب، بعد چه شد؟ » وقتی که گفت: « همین. دیگر چیزی نشد» ، اصرار کردم و گفتم: « خواهش میکنم دوباره موضوع را از اوّل برایم تعریف کن. » این بار او ماجرا را خلاصه تر تعریف کرد. اما من باز هم اصرار کردم و گفتم: « خوب. حالا یک چیز دیگر تعریف کن. » او داستان دیگری را شروع کرد و بعد ناگهان حرف خود را قطع کرد و گفت: « شما فکر می کنید که من خیلی حرف می زنم؟ » گفتم: « درست فهمیدی. » گفت: « خوب، چرا من زیاد حرف می زنم و شما کم صحبت می کنید؟ » این سؤال را با کنجکاوی و همراه با کمی شرمندگی پرسید. متوجّه شدم که او عاقبت به مشکل خود پی برده است و تمایل پیدا کرده است که به جای پی در پی و یکریز حرف زدن، کمی هم به حرف های دیگران گوش بدهد. »
با اصرار فراوان به ادامه ی حرف زدن، معلّم شهلا او را با این واقعیت که او دختر ورّاجی است روبه رو کرد. سرانجام شهلا پی برد که رفتار او تأثیر چندان خوشایندی بر شنوندگان نمی گذارد. این کار به او فهماند که باید گاهی هم به حرف های دیگران گوش بدهد و با آنها تبادل نظر کند. این روش البتّه همیشه موفّق نیست. زیرا ممکن است سبب رنجیدن طرف مقابل شود و برای همیشه ارتباط آنها را با هم قطع کند.

نیاز به تشخیص خطا

گاهی کودکان از رفتار خطای خود آگاه نیستند. در چنین مواردی استفاده از اصل اشباع مفید است. تجربه کردن رفتار نامطلوب و به دنبال آن تجربه کردن رفتار مطلوب به فرد توانایی می دهد که رفتار خود را کنترل کند. این روش به ویژه برای رفتارهایی که به صورت عادت نادرست درآمده باشند مفید است. برای مثال، ماشین نویسی که اغلب « که » را به صورت « کد » ماشین می کند، اگر به عمد مدّتی ماشین کردن « کد » را تمرین کند، به رفتار خود مسلّط می شود و سرانجام « کد » را از « که » تمیز خواهد داد.
مثال دیگر طبّالی است که می بایست در یک گروه موسیقی پنج ضربه ی پی در پی، در فاصله های معین، بنوازد و بیشتر اشتباه می کرد و به جای پنج ضربه، هفت ضربه می نواخت. برای رفع این مشکل از او خواستند تا مدّتی ریتم هفت ضربه ای را تمرین کند تا خوب به آن مسلّط شود و بتواند آن را از ریتم پنج ضربه ای به خوبی تمیز دهد.

اصل اشباع را چه وقت نباید به کار برد؟

وقتی که برای کودک زیان آور یا خطرناک باشد

وقتی که روشن است ادامه ی رفتاری به خود شخص یا دیگران زیان می رساند یا صدمه می زند، بدون شک اجازه دادن یا اصرار به ادامه ی آن، کار درستی نیست. برای مثال، کودکی که کودکان دیگر را کتک می زند ممکن است سرانجام از این عادت خود دست بردارد. امّا تا این عادت ترک شود ممکن است کودکان بسیاری صدمه ببینند. روشن است که کاربرد اصل اشباع در چنین موردی نامناسب است. همچنین است نتیجه ی کار کودکی که عادت دارد به در و دیوار خانه با مداد خط بکشد.
گاهی تعیین اینکه رفتاری در صورت ادامه یافتن زیان بار است یا نه بسیار دشوار است. برای مثال، اصرار مادر احسان به سیگار کشیدن او، هر چند به طور موقّت سبب شد که پسرش ناراحت شود، ولی به ترک کردن عادت سیگار کشیدن او انجامید. گذشته از آن، کشیدن سیگار در دراز مدّت زیان های گوناگونی دارد که می بایست مورد نظر قرار گیرد. بهترین روش آن است که سود و زیان احتمالی به کار بردن اصل اشباع را ارزیابی کنیم و اگر سود آن از زیانش بیشتر بود، آن را به کار ببریم.

وقتی که ادامه دادن رفتاری سبب تقویت آن می شود

گاهی اگر به رفتار نامطلوبی اجازه ی ادامه دادن بدهیم، سبب تقویت شدن آن رفتار می شویم و بدین ترتیب ادامه ی آن طولانی تر می شود. در چنین صورتی اصل اشباع نه تنها مفید نخواهد بود، بلکه زیان بیشتری خواهد داشت. به مثال زیر توجّه کنید:
* مادر امیر او را، که داشت در گوشه ی حیاط کبریت روشن می کرد، غافلگیر کرد. برای اینکه این عادت خطرناک را از سر او بیندازد، تصمیم گرفت اصل اشباع را به کار بندد. به همین سبب، امیر را تشویق کرد که به روشن کردن کبریت ادامه دهد شاید از آن کار خسته شود. هنگامی که امیر شروع به روشن کردن چوب کبریت ها کرد، گروهی از دوستانش پیش او آمدند و به تماشا ایستادند. امیر با اَدا درآوردن و مسخرگی کبریت روشن می کرد و به دور و بر خود پرتاب می کرد. دوستانش هم به رفتار مسخره ی او می خندیدند و شوخی می کردند. امیر گاهی یکی از چوب کبریت ها را « اَژدَر » می نامید و آن را به طرف دوستانش می فرستاد. یکی دیگر را « بمب » می نامید و آن را روشن می کرد و از بالا به پایین می انداخت. هم بازی های او این نمایش را دوست داشتند و با هلهله و شادی از آن استقبال می کردند. پس از چند دقیقه، مادر امیر به اشتباه خود پی برد. کبریت ها را از او گرفت و امیر را به خانه برد.
روزهای بعد، امیر با اَدای خاصّی برای دوستانش تعریف می کرد که چگونه مادرش را دست انداخته و سر به سر او گذاشته است. هفته ی بعد، مادر امیر باز هم او را در گوشه ای از خانه در حال بازی با کبریت دید.
مادر امیر برای رویارویی با مشکل کبریت بازی او دست کم مرتکب سه اشتباه شد. اوّل، اینکه در چنین شرایطی استفاده از اصل اشباع درست نبود، زیرا این کار سبب تشویق امیر به بازی خطرناک روشن کردن کبریت بود. دوّم، اینکه کوشش مادر امیر در اشباع رفتار او در حضور دوستانش درست نبود، زیرا تأثیر تشویق و تقویت فراوان آنها در امیر بسیار زیاد بود چه بسا اگر مادر اینکار را در تنهایی و بدون حضور دوستان امیر انجام داده بود، اصل اشباع اثر مثبت می بخشید. سوّم، اینکه مادر امیر نمی بایست پس از چند دقیقه برنامه را متوقف کند و تسلیم شود. وقتی که او به اصل اشباع متوسل شد، می بایست آن قدر در مورد آن پافشاری و استقامت می کرد تا به نتیجه برسد، زیرا عاقبت هم، هم بازی ها از تماشا خسته می شدند و هم امیر از نمایش دادن. بدون شک امیر تا ابد نمی توانست به این بازی ادامه دهد. متوقف کردن برنامه پس از چند دقیقه و در نقطه ی اوج آن، تنها این نکته را به امیر آموخت که در بازی با کبریت و روشن کردن آن لذّت فراوانی وجود دارد و همچنین این بازی را هم بازی هایش مورد استقبال قرار می دهند. به همین سبب، امیر آموخت که در هر فرصتی می بایست به آن بپردازد.

وقتی که رفتار دیگری به جای رفتار اصلی اشباع شود

یکی از روش های دیرین تنبیه این است که کودک را مجبور کنیم که ده ها بار رفتار غلط خود را بنویسد. برای مثال، او را واداریم 50 بار بنویسد: « من دیگر در کلسا شلوغ نمی کنم. » این کار تنها تأثیری که دارد این است که شاگرد را از نوشتن خسته و بیزار می کند، نه از شلوغ کردن. اگر بخواهیم اصل اشباع در متوقف کردن رفتار نامطلوبی مؤثّر باشد، می بایست کودک را وادار به تکرار همان رفتار کنیم. در مثال بالا، به مراتب بهتر می بود اگر کودک را پس از کلاس، وادار می کردیم یک ساعتی شلوغ نکند. همچنین باید دانست که اصل اشباع تنها یکی از روش های متوقف کردن رفتار نامطلوب است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی