دکتر علیرضا متحدی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

فضایی برای انتشار مطالب حقوقی و روانشناسی

مرد خردمند هنر پیشه را
عمر دو بایست در این روزگار
تا به یکی تجربه اندوختن
با دگری تجربه بردن به کار!

مهمترین ابزار قدرت و موفقیت در زمانه حاضر "آگاهی" است. اگر افراد قبل از هر اقدامی جستجوی اطلاعات نمایند، و اگر صاحبان دانش و تجربه و اندیشه، احساس وظیفه کنند که تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهند، همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیمات درست تر، جلو خسارات و شکستها را گرفته و استفاده بهتری از عمر و انرژی خود داشته باشند.

در این پیج اطلاعاتی در حوزه حقوق و روانشناسی که دارای جذابیت، و عمدتا مورد نیاز مردم است منتشر می شود. باشد که مورد رضایت و استفاده قرار گیرد.
همچنین تلاش می شود در حد امکان سوالات حقوقی عزیزان را پاسخگو باشیم. می توانید سوالات خود را در پیامرسانهای داخلی مطرح فرمایید. در اولین فرصت و در حد مقدورات پاسخ کافی ارائه خواهد شد.

تابلو اعلانات

زمان و مکان مناسب برای هر چیز

سعید عادت کرده بود پس از هر بار نزاع یا مشاجره که در کوچه میان او و بچّه های دیگری پیش می آمد، فوری خود را به مادرش برساند و چغلی و شکایت کند. مادر سعید چگونگی حلّ این مشکل را چنین بیان می کند:
« به سبب گله ها و شکایت های پی در پی سعید از بچّه های همسایه، من به صورت قاضی محلّ درآمده بودم (البتّه حالا متوجّه شده ام که خود من نیز در این ماجرا بی تقصیر نبوده ام، زیرا هر وقت میان سعید و برادرش در خانه اختلافی پیدا می شد، من فوری دخالت می کردم و بیشتر هم از سعید طرفداری می کردم) . بچّه های آن محلّه، به سبب گله ها و شکایت های پی در پی سعید اسم او را « خاله خبرچین » گذاشته بودند. من نمی خواستم که او برای هر مسئله ی کوچکی به من مراجعه کند. گذشته از آن، نمی خواستم به او بگویم که هرگز نباید شکایت کند، زیرا مادر و پدر باید بدانند در خانه چه می گذرد. بنابراین، مسئله ی اصلی این بود که من بتوانم به سعید بفهمانم چه وقت باید برای من خبر بیاورد و چه وقت نباید این کار را بکند.
کار را با یک بحث شروع کردم، به سعید گفتم که وقتی که امکان دارد به کسی آسیب برسد، یا چیز باارزشی از میان برود، و او خودش نمی تواند از آن جلوگیری کند، لازم است موضوع را به من یا پدرش خبر بدهد. امّا اگر میان او و دیگران مشاجره ای روی می دهد که خودش می تواند از عهده ی آن برآید، نباید پیش من بیاید و شکایت کند. به او گفتم که درباره ی این مسائل با او صحبت خواهم کرد، امّا دلم نمی خواهد که به سبب مشاجره با دیگران پشت سر هم مزاحم من شود. برای اینکه مطمئن بشوم که او تفاوت میان این دو موقعیت را درک کرده است، چند نمونه ی فرضی را برایش مطرح کردم و گفتگوی من و او در این باره چنین بود:
- وقتی که تو و مسعود نمی توانید با هم به به توافق برسید که والیبال بازی کنید یا نه، به من مراجعه می کنی ؟
- نه.
- اگر یکی از بچّه های کوچه به تو بد و بیراه گفت، به من مراجعه می کنی؟
- نه.
- اگر بچّه ای وقتی که دارد با تو یا دیگری دعوا می کند چاقو دستش بود، به من خبر می دهی؟
- بله.
البتّه کارها درست به همان صورتی که من می خواستم پیش نرفت و بارها سعید و من قرار و مدارهای خود را ندیده گرفتیم. امّا به طور کلّی وضع خیلی بهتر شده بود. وقتی که او گریه کنان وارد می شد و می گفت که بهرام نمی گذارد من اوّل توپ را بزنم، به او می گفتم که خودش باید این مشکل را حلّ کند. امّا همان شب موضوع توپ زدن را و اینکه در آن موقعیت چه باید بکند با او در میان می گذاشتم. در یک موقعیت دیگر که بچّه ها وسط گلوله ی برف، سنگ گذاشته بودند و به طرف یکدیگر پرتاب می کردند، وقتی که سعید به من خبر داد، فوری دخالت کردم و بعد هم به سعید گفتم که کار درستی کرده است، زیرا اگر این کار را نمی کرد، ممکن بود چند نفر زخمی شوند.
حالا دیگر سعید یاد گرفته است که موقعیت های گوناگون را به خوبی تشخیص دهد. حتّی یک بار شنیدم که به بچّه ها می گفت: « فایده ای ندارد به مادرم بگویم. او فوری می گوید: سعید، خودت باید این مشکل را حلّ کنی، به من مربوط نیست. »
روشن است که همیشه در زندگی ما کسی در کنارمان نیست تا هنگامی که مشکلی برایمان روی داد به ما بگوید چه بکنیم و چه نکنیم، چه رفتاری مناسب است و چه رفتاری نامناسب. به همین سبب، مادر سعید هم همیشه نمی تواند به او بگوید « حالا وقت خبر آوردن است. » و « حالا وقت خبر آوردن نیست. » سعید مجبور است مناسب یا نامناسب بودن خبر را خودش تشخیص بدهد. مادرش روش کلّی رویارویی با چنین مسئله ای را در اختیار او گذاشت: « وقتی که ممکن است کسی آسیب ببیند یا چیز باارزشی از میان برود، باید خبر داد. » ممکن است بعضی از مادران و پدران موقعیت های دیگری را برای خبر دادن لازم بدانند، مادر سعید چند موقعیت فرضی را هم به او گفت تا ببیند مطلب را کاملاً درک کرده است یا نه.
امّا مهمّ ترین مسئله ی مادر سعید این است که خود او نیز به قراری که با فرزندش گذاشته است وفادار بماند. رفتار ماست که به فرزندانمان می فهماند تا چه حد به گفته ی خود پایبندیم. بنابراین، مادر سعید باید به وعده ی خود عمل کند و چنانچه در موقعیت هایی به کسی یا چیزی آسیبی وارد نمی شود، به راستی دخالت نکند و وقتی که امکان آسیب دیدن شخص یا چیزی وجود دارد، فوری دخالت کند. از این راه سعید می فهمد که در موقعیت های جزئی، اگر به مادرش مراجعه کند، وقت خود را هدر داده است.
گاهی کودکان برای تسلّط یافتن بر هم بازی های خود، آنها را تهدید به خبر دادن یا شکایت به مادر و پدر می کنند. به خصوص در چنین حالت هایی است که بزرگ ترها باید از دخالت در کار بچّه ها خودداری کنند. بچّه ها باید بیاموزند که موقعیت های گوناگون را از هم تمیز دهند و به مقتضای هر موقعیت رفتاری مناسب با آن موقعیت از خود نشان دهند. این مطلب ما را به اصل دیگری از اصول تغییر رفتار رهنمون می شود که در روان شناسی اصل تمیز دادن (1) نامیده می شود.

اصل تمیز دادن:

برای اینکه به کودک بیاموزیم تا رفتاری را که مناسب هر موقعیت است تشخیص دهد، باید او را یاری کینم تا قرینه هایی را که سبب تفاوت موقعیت های گوناگون است از هم جدا کند و همچنین رفتار او را فقط هنگامی تقویت کنیم که مناسب با موقعیت باشد.
گذشته از موقعیتی که در داستان سعید و مادرش گفته شد، موقعیت های فراوان دیگری هم هست که اصل تمیز دادن را می توان در آن موقعیت ها به کار برد، مانند:
* حمید بیشتر وقت غذا را برای صحبت کردن درباره ی مجموعه ی حشره های خود انتخاب می کند، و ماردش پس از شنیدن نام سوسک و شپش و مانند آنها نمی تواند غذا بخورد.
* مریم سه ساله، که به تازگی صاحب یک جعبه ی مداد شمعی شده است، با خوشحالی در و دیوار خانه را رنگ می کند.
* احسان معتقد است که باید با هر کس که با او شوخی کند جنگ و دعوا راه بیندازد.
* محسن که می بیند دوستش مایل به عضویت در انجمن کتابخانه ی مدرسه است، احساس می کند که اگر به او برای عضویت کمک نکند، شرط دوستی را به جای نیاورده است.

قرینه های متمایز کننده

برای مشخص کردن رفتار مطلوب چهار نوع قرینه وجود دارد: زمان، مکان، اشخاص، و نتایج مورد انتظار.

زمان

رفتاری که در زمانی مناسب است ممکن است در زمانی دیگر مناسب نباشد، این عقیده ای تازه نیست. در تورات عهد عتیق مطالبی حاکی از چنین مضمونی آمده است:
برای هر چیز فصلی است، و زمانی برای هر هدفی

زمانی برای تولّد، و زمانی برای مرگ

زمانی برای کشت، و زمانی برای درویدن آنچه کاشته شده

زمانی برای کشتن، و زمانی برای التیام یافتن

زمانی برای فرو ریختن، و زمانی برای برپا کردن

زمانی برای گریستن، زمانی برای خندیدن

زمانی برای سوگواری، و زمانی برای پایکوبی


گذشته از آن، در این نکته نیز اتّفاق نظر وجود دارد که برای هر رفتاری می توان زمانی مناسب یافت. امّا مشکل اصلی در مشخص کردن کدام زمان برای انجام دادن کدام رفتار است. از آن مشکل تر یافتن پاسخ این پرسش است: « آیا اکنون زمان مناسبی است؟ ». اینکه به کودکان بیاموزیم که رفتاری در یک وقت مناسب است و در وقت دیگر نامناسب کافی نیست، بلکه کودکان نیاز دارند که زمان مناسب برای هر رفتار را به دقّت تمیز دهند. به مثال زیر توجّه کنید:
* حمید، مجموعه ای از حشره ها درست کرده بود و دوست داشت درباره ی آنها صحبت کند. او همیشه هنگام غذا خوردن درباره ی سوسک و عنکبوت و شپش و ... صحبت می کرد. مادر و پدر او ضمن اینکه نمی خواستند ذوق و علاقه ی او را از میان ببرند، خوششان هم نمی آمد که هنگام غذا درباره ی حشره ها صحبت شود، به ویژه مادر حمید از شنیدن نام حشره هایی مانند سوسک و عنکبوت و شپش نمی توانست غذا بخورد. پدر حمید ماجرای رفع این مشکل را چنین بیان می کند:
« من با حمید صحبت کردم و به او گفتم که مادرش و من خیلی خوشحالیم که او به مطالعه درباره ی زندگی حشره ها علاقه مند است، امّا دلمان نمی خواهد که او هنگام غذا خوردن با صحبت درباره ی آنها، اشتهای ما را کور کند. درک این مطلب برای حمید خیلی دشوار بود و اصرار داشت که چیزی که اشتها را کور کند در حشره ها وجود ندارد. عاقبت هم بحث ما در این باره به جایی نرسید و رفتار حمید همچنان ادامه یافت.
با همسرم مشورت کردم و تصمیم دیگری گرفتیم.این بار وقتی که هنگام غذا شد و حمید بحثی را درباره ی تشریح ساختمان بدن سوسک شروع کرد، ما آماده بودیم، هیچ سؤالی از او نکردیم و علاقه ای به بحث نشان ندادیم. هر وقت هم که حمید کمی مکث می کرد، موضوع دیگری را مطرح می کردیم. البتّه ممکن بود این کار احساسات او را جریحه دار کند، امّا به نتیجه اش می ارزید.
پس از تمام شدن غذا، حمید را به کناری کشیدم و از او پرسیدم: « خوب، راستی درباره ی ساختمان بدن سوسک چه می گفتی؟ » حمید بی درنگ به تفصیل درباره ی این موضوع بحث کرد به طوری که شیفته ی آنچه می گفت شدم.
دفعه ی بعد، باز هم هنگام غذا خوردن جریان مشابهی تکرار شد و روش ما نیز همان بود. بار سوّم او هنگام غذا خوردن کلمه ای درباره ی حشره ها حرف نزد. امّا پس از غذا من از او پرسیدم: « از دنیای حشره ها چه خبر؟ » از آن پس، حمید دیگر هنگام غذا خوردن درباره ی حشره ها صحبت نکرد. من احساس می کنم که او زمان مناسب برای بحث کردن درباره ی حشره ها را آموخته است. »
می بینیم که پدر حمید به او کمک کرد تا زمان مناسب برای صحبت کردن درباره ی حشره ها را بیاموزد. او رفتار حمید را پس از غذا خوردن تقویت کرد. امّا هنگام غذا خوردن از تقویت کرد. امّا هنگام غذا خوردن از تقویت رفتار او خودداری کرد و همین کار سبب شد که حمید زمان مناسب برای بحث درباره ی حشره ها را از زمان نامناسب برای این کار تمیز دهد. کودکان می توانند قرینه های زمانی فراوانی را بیاموزند. در اینجا چند نمونه ی دیگر از قرینه های زمانی را می آوریم:
1- وقتی که زنگ مدرسه در ساعت هشت و نیم صبح به صدا درمی آید، بچّه ها می دانند که باید به کلاس بروند.
2- وقتی که به بهرام چهار ساله می گویند: « امروز روز پدر است» ، او می فهمد که روز جمعه است و پدر در خانه می ماند و با او بازی می کند یا او را به گردش و سینما می برد.
3- پروین می داند که هر سال از نیمه ی اسفندماه امتحانات سه ماهه ی دوّم شروع می شود و او باید از اوّل اسفند به طور جدّی دوره کردن درس ها را آغاز کند.
4- وقتی که سر و صدای پرنده ها بلند می شود، روستائیان متوجّه می شوند که صبح شده است و باید از رختخواب بیرون بیایند.
5- بچّه ها یاد گرفته اند که برای گذشتن از عرض خیابان باید تا سبز شدن چراغ راهنمای عابر پیاده، صبر کنند.
6- دانش آموزان آموخته اند که در ساعت درس ریاضی نباید تمرین های فیزیک را حلّ کنند.

مکان

ضرب المثل « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. » نشان دهنده ی اهمیت مکان به عنوان قرینه ای برای رفتارهای ماست. از نظر فرهنگی نیز رفتاری که در جامعه ای قابل قبول است ممکن است در جامعه ی دیگر قابل قبول نباشند. امّا برای اینکه کودکان بتوانند مکان مناسب برای هر رفتار را بیاموزند، نیاز به کمک فراوان دارند. مثال زیر نمونه ای از آموزش قرینه ی مکان است:
* مریم سه سال داشت و مادر و پدر او به تازگی یک جعبه مدادشمعی برایش خریده بودند. او به قدری خوشحال شده بود که نه تنها تصویرهای کتاب را رنگ می کرد، بلکه در و دیوار خانه را نیز خط خطی می کرد و سبب ناراحتی فراوان مادرش می شد. مادر مریم چگونگی حلّ این مشکل را چنین بیان می کند:
« یکی از عروسک های مریم را، که دیگر با آن بازی نمی کرد، برداشتم و سر و صورت آن را با مداد شمعی خط خطی کردم و آن را به او نشان دادم و گفتم که ببینید چگونه شکل عروسک با این کار به کلّی عوض شده است. بعد، به زبان ساده برایش گفتم که چگونه خط خطی کردن شکل در و دیوار را، مانند این عروسک، عوض می کند. سپس، یک کتاب نقّاشی و دفتری سفید به او دادم و گفتم که فقط تصویرهای کتاب نقاشی را رنگ بزند و روی صفحه های دفتری که به او داده ام نقّاشی کند. به او پیشنهاد کردم که یکی از تصویرهای کتاب را برای من رنگ کند. وقتی که تصویر را رنگ کرد، به او گفتم که خیلی زیبا شده است، آن قدر زیبا که باید آن را به پدرش نشان بدهم و به دیوار بزنم و بعد گفتم: « ببین، ما با مداد شمعی کاغذ را رنگ می کنیم و بعد آن را به دیوار می زنیم تا خانه ی ما زیباتر بشود. »
به نظر می آمد که مریم از کمکی که به زیباتر شدن خانه کرده است خیلی خوشحال و راضی است. از آن پس، او با مداد شمعی نقاشی های زیادی کرد و من با کمک خود او چندتایی از آنها را که زیباتر بود انتخاب کردم و به دیوار زدم. »
مادر مریم برخلاف بسیاری از مادران، او را به سبب خط خطی کردن دیوارها تنبیه نکرد. مریم هم قصد نداشت در و دیوار خانه را خط خطی کند. او هنوز یاد نگرفته بود که مداد شمعی برای خط خطی کردن در و دیوار نیست و باید با آن کاغذ و کتاب نقّاشی را رنگ آمیزی کرد. به بیان دیگر، مریم تنها مکان مناسب برای استفاده از مداد شمعی را نمی دانست. استفاده ی مادر مریم از عروسک به او یاد داد که وقتی که مداد شمعی در جای مناسب خود به کار نرود، سبب عوض شدن شکل بسیاری از چیزها و زشت شدن آنها می شود. از همه مهم تر، مادر مریم این آموزش را به نحوی به دخترش داد که به ذوق هنری او لطمه نزند، بلکه با چسباندن کارهای هنری او به دیوار این ذوق را در او تقویت کرد. نمونه های دیگری از قرینه های مکانی را در زیر آورده ایم:
1-نرگس روپوش مدرسه اش را تنها زمانی که به مدرسه می رود می پوشد.
2- پرویز می داند که در خانه ی خودشان اجازه ندارد زیاد شیرینی بخورد، امّا در خانه ی مادربزرگ می تواند این کار را به راحتی انجام دهد.
3- شیرین، شاگرد کلاس اوّل دبستان، یاد گرفته است که در بخش کردن و کشیده گفتن بعضی از کلمه ها، وقتی که صدای « اِ » در آخر کلمه ای می آید، باید صدای « اِ » را پس از حرف آخر، به صورت « ـه » بنویسد (مانند شنبه) ، و اگر صدای « اِ » در بخش کردن و کشیده شدن باقی نماند، باید در زیر حرف آخر یک کسره بگذارد ( مانند کتابِ حسن ).
4- بهرام آموخته است وقتی که تنهاست می تواند هنگام نشستن پاهایش را دراز کند، امّا در حضور دیگران نباید این کار را بکند.
5- بچّه های کلاس آموخته اند که هنگامی که در کلاس درس هستند، نباید چیزی بخورند.
6- مهری می داند که در خانه ی خودشان می تواند صبح تا دیروقت بخوابد، امّا در خانه ی خاله باید صبح زود بیدار شود.

اشخاص

بستگان و آشنایان ما از منابعی هستند که قرینه های لازم برای رفتار مناسب را به ما عرضه می کنند. در هر گروهی جنس افراد، تجربه های گذشته، و حتّی عدّه ی افراد گروه مشخّص می کنند که چه رفتاری مناسب و چه رفتاری نامناسب است. مثال زیر این نکته را روشن تر می کند:
* پروین خیلی آهسته حرف می زد و وقتی که جلو کلاس می ایستاد و برای بچّه ها صحبت می کرد، شاگردانی که در ردیف های آخر کلاس نشسته بودند نمی توانستند صدای او را بشنوند. البتّه وقتی که برای گروه های کوچک صحبت می کرد، مشکلی برایش پیش نمی آمد، امّا فراموش می کرد که در گروه های بزرگ باید بلندتر صحبت کند. معلّم پروین داستان برطرف کردن این مشکل را چنین بیان کرد:
« در آغاز فکر کردم که ممکن است صدای بسیار آهسته ی پروین دلیلی جسمی داشته باشد. امّا وقتی که در حیاط مدرسه او را زیر نظر گرفتم، دیدم می تواند مانند بچّه های دیگر جیغ بزند و با صدای بلند فریاد بکشد. بنابراین، با خود او صحبت کردم و فهمیدم که خود او هم میل دارد این مشکل را برطرف کند. با دانش آموزان دیگر کلاس قرار گذاشتیم که هر وقت که پروین جلو کلاس می ایستد و خیلی آهسته حرف می زند، شاگردان هر دو دست خود را پشت گوش های خود بگذارند، و اگر صدای او کمی آهسته است، این کار را تنها با یک دست انجام دهند. این قرینه دادنِ بچه ها باعث شد که پروین به سادگی بفهمد که چه وقت بچّه ها صدای او را نمی شنوند.
پس از چند هفته تمرین، پروین دیگر یاد گرفته بود که صدای خود را در برابر شاگردان کنترل کند. بنابراین، دیگر احتیاجی نبود که شاگردان دست های خود را پشت گوش هایشان بگذارند تا نشان بدهند که صدای او را نمی شنوند. قرینه ای که بچّه ها به پروین دادند به خوبی به حلّ مشکل او کمک کرده بود. »
مثال های دیگری از اشخاص قرینه دهنده را در زیر می خوانید:
1-پرویز و احمد سال هاست که با هم دوستی نزدیک دارند، وقتی که با هم هستند، مطالبی را با یکدیگر در میان می گذارند که هرگز آن مطالب را به کس دیگری نمی گویند.
2- مهین شش ساله است. تا عمویش را می بیند از او تقاضای شکلات می کند، ولی از پدر خود چنین تقاضایی نمی تواند بکند.
3- بچّه ها خیلی زود فهمیده اند که شیطنت هایی را که در کلاس معلّم نقّاشی می توانند بکنند، در کلاس معلّم ریاضی نمی توانند تکرار کنند.
4- مهدی در برابر دوستان خود سیگار می کشد، ولی در برابر پدرش هرگز این کار را نکرده است.
5- پدر بهرام به رفتگر محلّه انعام می دهد، امّا هرگز به راننده ی تاکسی انعام نمی دهد.
6- بهمن هرگز در مدرسه سر معلّم خود داد نمی زند، امّا اغلب سر مادرش فریاد می زند.

نتایج مورد انتظار

قرینه های زمان، مکان، و اشخاص نشانه هایی هستند که به ما می فهماند نتایج کارهای ما با هم تفاوت دارد. امّا گاهی پیش می آید که یک قرینه به تنهایی نمی تواند مشکلات ما را رفع کند، بلکه ترکیبی از قرینه های زمان، مکان و اشخاص لازم است. گاهی ترکیب چند نوع قرینه همراه با نتایج مورد انتظار یک رفتار، سبب تمیز دادن رفتاری از رفتار دیگر یا تشخیص انجام دادن رفتاری در یک موقعیت انجام ندادن آن در موقعیت دیگر می شود. به مثال زیر توجّه کنید:
* در مدرسه ی راهنمایی تحصیلی علم و هنر انجمن های گوناگونی برای فعالیت های دانش آموزان تشکیل شده بود، که عضویت در هر انجمن شرایط خاصّی داشت. من عضو انجمن کتابخانه بودم و اکبر دوستم خیلی علاقه مند بود که عضو این انجمن باشد. امّا درخواست او برای عضویت یک بار رد شده بود و او می خواست برای دوّمین بار درخواست کند. مقررّات عضویت در انجمن ها به این صورت بود که درخواست کننده نام سه انجمن را به ترتیب علاقه به عضویت آنها می نوشت و شورای سرپرستی درخواست ها را بررسی می کرد. انجمن کتابخانه معمولاً کسی را که دوّمین انتخابش آن انجمن بود نمی پذیرفت. انجمن خدمات هم همین کار را می کرد.
یکی دیگر از مقرّرات عضوگیری انجمن ها این بود که هیچ یک از اعضا حق نداشت 24 ساعت پیش از زمان عضوگیری با درخواست کنندگان عضویت انجمن ها تماس بگیرد تا مبادا در انتخاب آزادانه ی آنها اعمال نظری بشود. چند روز پیش از زمان قبول عضو جدید، اکبر به من گفته بود که می خواهد برای عضویت در انجمن کتابخانه، که انتخاب اوّل اوست، نام نویسی کند و انجمن خدمات را در درخواست عضویت خود به عنوان انتخاب دوّم نام ببرد. یک روز پیش از روز انتخاب اعضای جدید، یکی از اعضای شورای سرپرستی انجمن ها گفت که شورا هنوز هم اکبر را برای عضویت در انجمن خدمات، دوّمین انتخاب اکبر است و بر اساس مقرّرات آن انجمن پذیرفته نخواهد شد. از سوی دیگر می دانستم که درخواست او برای عضویت در انجمن کتابخانه ردّ خواهد شد. گذشته از اینها، بر اساس مقرّرات انجمن ها نمی توانستم با او تماس بگیرم و جریان را به او اطّلاع دهم. عاقبت، پس از ساعت ها جدال با خود، نتایج کار را بررسی کردم و تصمیم گرفتم به اکبر خبر بدهم.
اکنون اکبر عضو فعّال و مفید انجمن خدمات است. از اینکه در آن مرحله، با توجّه به نتیجه ی کار خود مقرّرات انجمن کتابخانه را رعایت نکردم، بسیار خوشحالم.
نظام یک جامعه بستگی به رعایت مقرّرات به وسیله ی اعضای آن جامعه دارد. امّا گاهی وضعی پیش می آید که اعضای جامعه مجبورند مقرّرات خاصّی را در موقعیت ویژه ای بررسی کنند و بر اساس نتایج آن بررسی، تصمیمی دیگر بگیرند. در مثال بالا، نتایج اجرا کردن و اجرا نکردن مقرّرات به وسیله ی قهرمان داستان ما بررسی شد و وقتی که مطمئن شد که ندیده گرفتن مقرّرات انجمن کتابخانه آسیبی جدّی به کسی نمی زند، آن را آگاهانه به سود دوست خود زیر پا گذاشت. شاید کس دیگری با بررسی موقعیت به نتیجه ی دیگری می رسد. همچنین باید توجّه داشت که زیر پا گذاشتن مقرّرات نباید به سادگی صورت گیرد و احتیاج به بررسی دقیق و کافی دارد.
با این همه، روش ما در آموزش و پرورش نباید چنان باشد که اطاعت کورکورانه را به کودکان یاد بدهد. کودکان باید بتوانند علّت برقراری مقرّرات و علت لزوم اطاعت از آنها را یاد بگیرند. برای مثال، میلیون ها آلمانی مطیع و فرمانبردار در جنگ جهانی دوّم با اطاعت کورکورانه از هیتلر، در جنایت های بی شمار او شریک شدند، بدون اینکه نتایج کارهای خود را مورد بررسی و مطالعه قرار دهند.

چگونگی کمک به کودک برای تمیز دادن زمان یا مکان

توضیح دادن

وقتی که کودکان به سنّی برسند که بتوانند مطالبی را که به آنها گفته می شود بفهمند، توضیح شفاهی قرینه ها برای ایجاد رابطه کافی است. به مثال زیر توجّه کنید:
* مهتاب پنج سال داشت و به سبب بیماری سختی ناگزیر بود به دستور پزشک در رختخواب بماند و استراحت کند. روزها که خواهر و برادرش به مدرسه می رفتند، چون تنها بود، حوصله اش سر می رفت و هر چند دقیقه مادرش را صدا می کرد و چیزی می خواست. چیزهایی که می خواست بیشتر ناچیز و غیر ضروری بود و تنها بهانه ای بود برای اینکه مادر به او سر بزند. مادر مهتاب کارها و گرفتاری های زیادی در خانه داشت و نمی توانست هر دم کار خود را رها کند و به درخواست های پی در پی و ناچیز دخترش پاسخ دهد. به همین سبب، کنار او چندتا کتاب و مجلّه و اسباب بازی گذاشته بود تا مهتاب خودش را با آنها سرگرم کند. امّا این کار نیز چندان تأثیری نداشت و فقط یکی دو روز مهتاب را سرگرم کرد. بنابراین، لازم بود به مهتاب بفهماند که چه وقت باید مادر را صدا کند و چه وقت نباید مزاحم کارهای او شود.
مادر مهتاب یک تکّه مقوّای سفید به او داد که در یک طرف آن تصویر لیوانی با رنگ قرمز و در طرف دیگر تصویر عروسکی به رنگ آبی نقّاشی شده بود. یک مداد قرمز و یک مداد آبی هم به مهتاب داد و به او گفت که اگر کار مهمّی دارد، در طرفی که تصویر لیوان کشیده شده است با مداد قرمز یک ضربدر بزند و اگر کاری که دارد چندان مهمّ نیست، در طرفی که تصویر عروسک کشیده شده است با مداد آبی نشانه ی ضربدر بزند. به او گفت که کارهای مهمّ مانند درد داشتن، تشنه بودن، یا به دستشویی رفتن است. کارهای غیرمهمّ هم مانند نشان دادن نقّاشی های کتاب، افتادن مداد به زمین، و گفتن حرف های خنده دار است. مادر از مهتاب درخواست کرد که او را تنها وقتی صدا کند که روی مقوّا نشانه ی ضربدر قرمز زده شده باشد.
با این همه، چون مادر می دانست که مهتاب در وضعی است که به محبّت و توجّه بیشتری نیاز دارد، گاهی، حتّی اگر دخترش هم او را صدا نکرده بود، پیش او می رفت و با او حرف می زد و از او برای اینکه بی سبب صدایش نکرده است تشکّر می کرد. مهتاب از برنامه ی ضربدر زدن خیلی خوشش آمده بود و به مراتب کمتر از پیش، مادرش را صدا می کرد.
در مثال بالا، مادر مهتاب، تنها به این اکتفا نکرد که به دخترش بگوید: « تنها زمانی مرا صدا کن که کار مهمّی داشته باشی و وقتی که کار مهمّی نداری، صدایم نکن! » او می دانست که مهتاب فرق میان مهمّ و غیر مهمّ را نمی داند. برای او عروسکی که روی زمین افتاده است به همان اندازه می تواند مهمّ باشد که تشنه بودن مهمّ است. بنابراین، او نیاز به کمک داشت تا فرق مهمّ و غیر مهمّ را درک کند. استفاده از مقوّا و توضیح شفاهی مادر این کمک را برای او فراهم کرد. اگر مهتاب بزرگ تر بود، مادرش می توانست مطالب مهمّ و غیر مهمّ را برای او روی مقوّا بنویسد. آن وقت، برای ضربدر زدن روی مقوّا، مهتاب اوّل باید فکر می کرد و تشخیص می داد که درخواستش مهمّ است یا نه و بر آن اساس تصمیم می گرفت که آیا باید مادرش را صدا کند یا نه.
مادر مهتاب نه تنها به او در تشخیص دادن موقعیت ها کمک کرد، بلکه او را برای صدا نکردن بیجا نیز تقویت کرد، زیرا گاهی، بدون اینکه دخترش او را صدا کند، پیش او می رفت. با این شیوه، مهتاب فهمیده بود که با صدا نکردن مادرش هم می تواند از محبّت و توجّه او برخوردار شود. بر این اساس اگر او به راستی نیاز مهمّی داشت و مادرش را صدا می کرد، مادر فوری نزد او می رفت.

سرمشق قرار دادن

اعضای خانوداه می توانند سرمشق یکدیگر قرار بگیرند. مادران اغلب سرمشق دختران، پدران سرمشق پسران، و فرزندان بزرگ تر سرمشق فرزندان کوچک تر قرار می گیرند. کودکان می توانند از این راه قرینه هایی را که سرمشق آنها برای تمیز دادن کارهای گوناگون است بشناسند، به ویژه اگر این کار با توضیح دادن شفاهی فرد مورد سرمشق نیز همراه باشد. به مثال زیر توجّه کنید:
* علی هفت سال داشت و کوچک ترین پسر خانوداه بود. او بیشتر وقت ها با برادران بزرگ تر خود گلاویز می شد و زورآزمایی می کرد. امّا هنوز نیاموخته بود که چه وقت باید با کودکان دیگر در کوچه و خیابان و مدرسه دعوا کند. یکی از برادران او تعریف می کند که علی این مطلب را چگونه آموخت:
« علی، به عنوان کوچک ترین عضو خانواده، بیشتر مورد شوخی قرار می گرفت، امّا این شوخی ها را خیلی خوب تحمّل می کرد. روزی، وقتی که از مدرسه برگشت، سر و صورتش زخمی بود. از او علت را پرسیدم و او جواب داد که با یکی از هم کلاسانش که سر به سر او گذاشته بود دعوا کرده است. بررسی ما نشان داد که آن کودک قصد بدی نداشته و نمی دانسته است که علی از شوخی او عصبانی می شود.
من و برادرانم در حضور علی این مطلب را مطرح کردیم تا ببینیم در موقعیت های مشابه چگونه باید با مسئله برخورد کرد و سرانجام درمورد چند نکته به توافق رسیدیم: اوّل، اینکه نباید به سبب حرف کسی با او به نزاع بپردازیم. دوّم، اینکه اگر کسی سر به سر ما گذاشت، ابتدا باید به او هشدار بدهیم. اگر این تذکّر مؤثّر نبود، بعد با او گلاویز شویم.
به نظر می آمد که علی از این بحث مطلب را درک کرده است. من به یاد می آورم که یک بار علی به خانه آمد و با خوشحالی به ما گفت که آن روز به یکی از بچّه ها که با او شوخی کرده بود هشدار داده است و او هم دیگر سر به سر او نگذاشته است. »
تشخیص زمان و موقعیت مناسب برای نزاع کودکان کار مشکلی است، بیشتر مادرها و پدرها نمی خواهند فرزندان آنها پرخاشگر بار بیایند. امّا همه ی آنها نیز می خواهند فرزندشان بتواند از خود دفاع کند و در برابر پرخاشگری دیگران بایستد. در مورد علی، برادران بزرگ تر سرمشقی در حدّ متوسط، نه چندان خشن و نه چندان ملایم، به او عرضه کردند. خانواده های دیگر ممکن است شکل دیگری از مقاومت در برابر زور را به فرزندشان بیاموزند. در هر صورت، سرمشق و نمونه می تواند نقش مؤثّری درآموزش کودکان در این زمینه داشته باشد.

تقویت رفتارهایی که هماهنگ با قرینه ها هستند

وقتی که کودکی در موقعیتی خاصّ رفتار نامناسبی دارد، تقویت رفتارهایی که هماهنگ با قرینه های مورد نظر ما هستند، به ویژه در مراحل اوّلیه ی کار، به او کمک می کند تا قرینه های مناسب را بشناسد و به یاد داشته باشد. گاهی این نوع تقویت و تمرین را می توان از راه نقش بازی کردن هم انجام داد. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* سیمین دوازده سال داشت و دختر بسیار رُک گویی بود و این کار را به جایی رسانده بود که بیشتر سبب رنجاندن اطرافیان خود می شد. برای مثال، اگر با خانواده اش به مهمانی می رفت و از او می پرسیدند که چرا از آن غذا نمی خورد، فوری پاسخ می داد: « چون بدمزه است. » یا اگر کسی به او می گفت: « سیمین جان، این لباس من چطور است؟ » بی درنگ می گفت: « خیلی زشت است! » البتّه او عقیده داشت که باید صد در صد با دیگران روراست بود و عقیده ی خود را صادقانه بیان کرد. او از این کار به هیچ وجه منظور بدی نداشت، امّا طبیعی بود که رفتارش از نظر دیگران قابل تحمّل نبود. بنابراین، مادرش تصمیم گرفت که او را نسبت به این گونه واکنش ها آگاه کند. مادر در این باره چنین می گوید:
« روزی که قرار بود سیمین را به یک مهمانی ببرم، موضوع روراست بودن او را پیش کشیدم. بحث ما بسیار به درازا کشید، ولی نکته های اصلی که مطرح شد و درباره ی آنها به توافق رسیدیم از این قرار بود:
1-پیش از اینکه عقیده ای را بیان کنیم باید ببینیم که آیا با گفتن آن به احساسات کسی لطمه می زنیم یا نه.
2- اگر بیان عقیده ی ما احساسات کسی را جریحه دار می کند، باید برای گفتن آن دلایل کافی و قوی داشته باشیم.
3- گاهی بهتر است خاموش بمانیم و اظهار عقیده نکنیم، یا اگر اظهار عقیده می کنیم، عقیده ی ما الزامی ایجاد نکند.
4- گاهی ممکن است اظهار عقیده ی صریح ما درباره ی نکته ای بی اهمیت سبب دردسری بزرگ شود.
سپس، موقعیت هایی را که بیان عقیده ی صریح درباره ی آنها لازم و حتمی است مورد بحث قرار دادیم. برای مثال، در این مورد به توافق رسیدیم که وقتی نمی توانیم کاری برای کسی انجام بدهیم، صریحاً اعلام کنیم که نمی توانیم و سبب سرگردانی او نشویم. بعد هم به این نتیجه رسیدیم که دروغ گفتن با خودداری کردن از بیان عقیده فرق دارد.
همان روز که به مهمانی رفتیم، دختر یکی از آشنایان دامن خود را به سیمین نشان داد و پرسید: « به نظر تو چطور است؟ » من که دقّت می کردم تا ببینم سیمین چه پاسخی به او می دهد، شنیدم که گفت: « به رنگ بلوزت می آید. » پس از گفتن این حرف، نگاهی به من کرد و هر دو لبخند زدیم. »
درمورد مثال بالا اظهار نظرها و عقیده ها متفاوت است. گروهی عقیده دارند که باید به کودکان آموخت که همیشه صریح و روراست باشند و همیشه راست بگویند. گروهی دیگر بیان عقیده ی صریح را همیشه جایز نمی دانند و حتّی دروغ مصلحت آمیز را گاهی لازم می دانند. به هر حال، روشی که مادر سیمین به کار برد، روشی بود که توانست با استدلال و بحثی درخور فهم و درک سیمین او را وادار به تجدید نظر در رفتارش کند. گذشته از آن، لبخندی که مادر از دیدن رفتار او به لب آورد به سیمین فهماند که کارش درست بوده است و همین لبخند نقش تقویت کننده را برای رفتار او در آینده خواهد داشت.

دلایل آموختن تمیزهای نامطلوب

کودکان، همان گونه که قرینه های رفتار مناسب را می آموزند، گاهی می بینند که به رفتار نامناسب نیز پاداش داده می شود. اصول اساسی برای آموختن قرینه های رفتار مناسب و نامناسب یکسان است و به همین سبب امکان دارد که کودکان قرینه های رفتار نامناسب را به کودکان خود بیاموزند، چرا فرزندان آنها رفتارهای نامناسب را می آموزند. به برخی از دلایل این کار در زیر اشاره می کنیم:

فراموش کردن اصول یادگیری

یکی از علّت های آموختن تمیز نادرست این است که مادران و پدران یا معلّمان اصول یادگیری را در نظر نمی گیرند. رفتارهای نامطلوب، درست مانند رفتارهای مطلوب براساس اصول یادگیری آموخته می شوند. از این رو، اصولی چون تقویت کردن در مورد رفتارهای نامطلوب نیز مؤثّر است و چنانچه رفتار نامطلوبی را نیز تقویت کنیم، احتمال تکرار آن رفتار افزایش می یابد. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
پری شش ماهه بود. عادت داشت که تنها زمانی به خواب برود که در آغوش مادر یا پدر خود باشد. اگر او را به زمین یا روی رختخوابش می گذاشتند، آن قدر گریه می کرد تا مادر یا پدرش او را بردارند. این عادت را به طور طبیعی آموخته بود. از همان زمانی که به دنیا آمده بود، مادرش هر وقت که به او شیر می داد، در همان حالت در آغوش مادر به خواب می رفت. مادر و پدر پری فرصت نمی دادند که او جز در آغوش آنها، در جای دیگری، به خواب رود. به همین سبب، پری آموخته بود که تا او را از بغل پایین بگذارند، فریادش بلند شود. مادر یا پدر تا صدای او را می شنیدند، فوری می آمدند و او را در آغوش می گرفتند. نکته ی جالب توجّه این است که مادر و پدر پری این کار را تنها به سبب اینکه نشان دهند مادر و پدری مهربان هستند انجام می دادند و مدّت زیادی را کنار پری می ماندند و تا او به خواب عمیق نمی رفت از کنارش دور نمی شدند. اگر او در سراسر شب بارها بیدار می شد، همه ی این مراحل را تکرار می کردند تا بار دیگر به خواب برود. مادر و پدر پری کم کم از این وضع خسته و عصبی و نگران شده بودند.
مادر و پدر پری متوجّه نبودند که با این کارشان، به پری تمیز نادرست می آموزند. آنها به او آموخته بودند که در جای نادرست، یعنی در آغوش آنها، بخوابد. به این ترتیب، گذشته از آموختن قرینه ی نادرست به پری، رفتار نامطلوب او را نیز تقویت کردند.
مادران و پدرانی که نمی خواهند چنین دردسری برای خود درست کنند، باید کاملاً متوجّه باشند که وقتی زمان خواب فرزندشان فرامی رسد، نباید او در آغوش خود بخوابانند و وقتی که او را خواب آلود می بینند، باید فوری او را ببرند و در رختخوابش بگذارند. در غیر این صورت، نوزاد خیلی زود خواهد آموخت که فقط باید در آغوش مادر یا پدر بخوابد. با گذاشتن او در رختخواب، نوزاد قرینه ی درست را، که خوابیدن در رختخواب است، می آموزد. اگر نوزاد شیر خود را خورده است و ناراحتی جسمی هم ندارد، باید او را به حال خود رها کرد و اگر گریه و زاری هم کرد، نباید به او اعتنا کرد تا به خواب رود. وقتی که نوزاد همیشه در رختخواب خود به خواب رفت، به زودی عادت می کند که رختخواب را با خوابیدن تداعی کند و مادر و پدر خود را از گرفتاری برهاند. همچنین مادر و پدر باید اطمینان داشته باشند که این کار دلیل بر نامهربانی آنها نیست و کودک احساس رانده شدن از سوی آنها نمی کند.

تقویت کردن نامرتّب و نابجا

گاهی تمیز نادرست از راه تقویت نامرتّب و نابجا آموخته می شود. به بیان دیگر، باید در عرضه ی تقویت دقّت و مراقبت کافی به عمل آید. مثال زیر این مطلب را روشن تر می کند:
* احمد یاد گرفته است که در حضور مهمانان و دوستان از مادرش بخواهد که به او شیرینی بیشتری بدهد. مادر او نیز از ترس اینکه احمد در حضور مهمان ها آبروریزی کند، یا مهمانان فکر کنند که او خسیس است، همیشه با درخواست پسرش موافقت می کند. به این ترتیب، احمد فهمیده است که وقتی مهمان دارند، می تواند از این موقعیت استفاده کند و شیرینی بیشتری به دست آورد. این کار کم کم از به دست آوردن شیرینی به چیزهای دیگر هم رسید و او از حضور مهمانان حداکثر سوءاستفاده را می کرد. البتّه مادر احمد همیشه، پس از رفتن مهمان ها، او را ملامت و سرزنش می کرد. امّا در حضور آنها همیشه در برابر خواسته های پسرش تسلیم می شد. این ملامت، چون بعد از انجام دادن رفتار نامطلوب انجام می گرفت، تأثیر مثبتی بر رفتار او نمی گذاشت، زیرا احمد موقعی درخواست شیرینی و چیزهای دیگر می کرد که درست وقت آن رسیده بود، امّا مادرش هنگامی او را ملامت می کرد، که کار از کار گذشته بود.
بدون شک مادر احمد نمی خواست که به او تقاضای نابجا در حضور دیگران را یاد بدهد. با این همه، روش برخورد او با این مسئله طوری بود که این رفتار را در احمد به وجود آورد و با برآوردن درخواست های نابجا، رفتار نامطلوب او را نیز تقویت کرد. مادر و پدری که نمی خواهند فرزندشان چنین رفتار نامطلوبی را بیاموزد، باید مقرّراتی را که در غیاب دیگران برای او اجرا می کنند، در حضور آنها نیز اجرا کنند. مادر احمد فکر اشتباهی داشت. از ترس اینکه مبادا مهمانان او را مادر بدی بدانند، با تسلیم شدن به خواسته های فرزندش، موقّتاً او را آرام می کرد و با این کار، گذشته از تقویت کردن رفتار نامطلوب او، سبب افزایش درخواست های پی در پی او می شد و به این ترتیب مهمانان نتیجه می گرفتند که مادر احمد بچّه ی لوس و نُنُری بار آورده است.
راه حلّ این مشکل این است که مادر احمد به گریه، زاری، و درخواست پسرش در حضور دیگران تسلیم نشود. اگر رفتار نامطلوب در موقعیتی تقویت شود و در موقعیتی دیگر تقویت نشود، کودک خیلی زود یاد می گیرد که در چه موقعیتی باید رفتار نامطلوب را نشان دهد. مادر و پدر از اینکه مهمانان درباره ی آنان قضاوت خوبی نخواهند داشت نباید نگرانی داشته باشند، بلکه مهمانان به مادر و پدری که به درخواست های بی مورد فرزندشان تسلیم نمی شوند به دیده ی احترام خواهند نگریست.

تناقض ارزش ها، اعم از حقیقی یا مجازی

گاهی بزرگسالان در این مورد که رفتار مطلوب چیست دچار تردید یا تناقض می شوند. در نتیجه ممکن است که رفتاری را در موقعیتی تقویت کنند، و همان رفتار را در موقعیتی دیگر تقویت نکنند. همین تناقض ممکن است به سبب طرز تلقّی مادر و پدر از رفتاری یکسان پیش آید، یعنی، برای مثال، پدر آن را تأیید و مادر آن را ردّ کند یا برعکس. کودکان خیلی زود می آموزند که از چنین تناقض هایی بیشترین بهره برداری را بکنند. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* مهناز در جمع آوری اسباب بازی هایش و ریخت و پاش هایی که کرده است خیلی کُند و سهل انگار است و لازم است که با غُر زدن و تذکّر پی در پی او را به این کار وادار کرد. مادرش در این باره چنین می گوید:
« همیشه وقتی که به مهناز می گویم که اسباب بازی هایش را جمع آوری کند و در اتاق ریخت و پاش نکند، مدّت کوتاهی ظاهراً مشغول جمع آوری می شود، امّا چند دقیقه بعد با چیزی که از سر هم کردن چند تکّه اسباب بازی یا با استفاده از رنگ و مانند آن درست کرده است پیش من می آید و آن را به عنوان کاری هنری یا شاهکار نشانم می دهد و من هم برای اینکه دلش را نشکنم به او می گویم که کار بسیار زیبایی است. بعد که می بینم اسباب بازی ها همچنان به هم ریخته است و به راستی او مدّتی را که می بایست به تمیز کردن اتاق اختصاص دهد به خلق آن به اصطلاح « شاهکار » پرداخته است، ناراحت می شوم، چون فکر می کنم که اگر به او بگویم که به جای خلق آثار هنری موظّف است اوّل اتاق را جمع آوری کند، ممکن است هم سبب لطمه زدن به ذوق خلّاق او بشوم و هم او را بترسانم. به هر صورت، رفتار مهناز همان است که بوده است. بیشتر وقت ها اتاق را مرتّب نمی کند و من به اجبار اسباب بازی های را جمع می کنم و او نیز همچنان به خلاقّیت خود مشغول است و هر روز اثر هنری تازه ای می آفریند. هنور هم نمی دانم چه کنم، آیا به او بگویم که تا مرتّب شدن اتاق حقّ ندارد اثری خلق کند، یا اینکه خودم اتاق را تمیز کنم و همچنان نگران باشم که او در آینده، ممکن است زنی نامرتّب و سهل انگار بار بیاید؟ شکّی نیست که مهناز کودکی خلاق است، زیرا توانسته است روشی خلق کند که از زیر بار مرتب کردن اتاق و جمع و جور کردن اسباب بازی های خود فرار کند و این کار را به گردن من بیندازد. »
در مثال بالا، مادر مهناز با احترام گذاشتن به استعداد هنری او و ترجیح دادن کارهای خلّاق او بر کارهای عادی روزانه، او را از دو جهت تقویت می کند. از یک سو کارهای هنری دخترش را که در وقت تمیز کردن اتاق انجام داده است تقویت می کند و از سوی دیگر خود او با مرتب کردن اتاق و جمع آوری اسباب بازی های دخترش به او اجازه می دهد که به تنبلی و سهل انگاری ادامه دهد. به این ترتیب، مهناز به سادگی می آموزد که برای فرار از جمع کردن اسباب بازی های خود و مرتب کردن اتاق، به هنر پناه ببرد!
برای روشن شدن ذهن مادر مهناز و مادران دیگر باید توضیح بدهیم که خلّاق بودن و مرتّب بودن، هیچ گونه مغایرت یا تضادّی با یکدیگر ندارند. هر کس می تواند هم مرتّب و منظّم باشد و هم خلّاق. هیچ دلیلی در دست نیست که فکر کنیم استعدادهای هنری و خلّاقیت به افراد ژولیده و نامرتّب اختصاص دارد. مادر مهناز دچار اشتباه بزرگی است. او فکر می کند که اگر دخترش را به مرتب کردن اتاق و جمع آوری اسباب بازی هایش وادار کند، به استعداد هنری او لطمه خواهد زد و اینکار مانع رشد خلّاقیت او خواهد شد. مهناز هم از این نقطه ضعف مادرش بیشترین بهره برداری را کرده است.
راه درست تر این است که مادر مهناز هم مرتّب بودن و هم خلّاقیت او را تقویت کند. او می تواند دخترش را برای زیبا کردن اتاق، که کاری هنری است و یکی از راه های زیبا کردن آن تمیز و مرتّب بودن آن است، مورد تشویق و تقویت قرار دهد. یک اتاق تمیز ومرتّب که در آن هر چیزی درست در جای خود قرار گرفته باشد، خود اثری هنری است و کسی که بتواند چنین اتاقی درست کند خلّاق است. گذشته از آن، مادر مهناز می بایست بر این نکته که انجام دادن کار هنری و مرتب کردن اتاق هر یک وقتی خاصّ دارد، تأکید کند. در هنگام مرتّب کردن اتاق مهناز را باید تنها برای مرتب کردن اتاق و هنگام خلق اثری هنری او را تنها برای همان کار، تقویت کرد. به این ترتیب، برای مهناز تمیز دادن میان وقت مرتب کردن اتاق و وقت خلق آثار هنری امکان پذیر می شود و به مفهوم « هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد » پی می برد.

تفاوت نقطه نظرهای مردم

گاهی رفتار انسان به وسیله ی گروهی تقویت می شود و به وسیله ی گروهی دیگر تقویت نمی شود. به این ترتیب، انسان دو گونه شیوه ی رفتاری را می آموزد. برای مثال، شاگردان در کلاس درس یک معلّم از سروکول یکدیگر بالا می روند و در کلاس معلّم دیگر ساکت و آرام می نشینند. کودکی می داند که در خانه ی پدربزرگ می تواند شیرینی و میوه ی فراوان بخورد، امّا در خانه ی عموی خود نمی تواند زیاد به شیرینی و میوه دست درازی کند. کودکان از نقطه نظرهای گوناگون مردم خیلی خوب استفاده می کنند و حتّی ممکن است برای جلب توجّه آنها به دروغ گویی توسّل جویند. به مثال زیر در این زمینه توجّه کنید:
* جمشید هشت سال داشت و کم کم عادت کرده بود که زیاد دروغ بگوید. وقتی که به بچّه های همسایه می رسید، یا در خانه ی آنها بود، برای کسب اعتبار یا جلب توجّه آنان دروغ های بزرگی می گفت:
- من یک اسب تندرو دارم.
- خوشا به حالت! این اسب را از کجا آورده ای؟
- عموی من، که در ترکمن صحرا مالک بزرگی است، آن را برای من فرستاده است. این اسب در چندین مسابقه برنده شده است.
- خوشا به حالت که چنین اسبی داری!
با پرس و جویی ساده معلوم می شد که جمشید نه تنها چنین اسبی ندارد، بلکه اصلاً عموی او در ترکمن صحرا زندگی نمی کند. جمشید متوجّه نبود که با این گفته ها در میان دوستان خود به « جمشید چاخان » معروف شده است. آنچه او به یاد داشت این بود که همیشه گفته های او با اعجاب و تحسین شنوندگان روبه رو می شد. هر چه در بیان این گونه داستان ها بیشتر اغراق می کرد، تعجّب و تحسین شنوندگان افزایش می یافت و سبب گسترش رفتار ناپسند او می شد. هر چه جمشید بزرگ تر می شد، مهارت او در دروغ گفتن نیز، که بیشتر آنها قابل قبول هم نبود، افزایش می یافت. امّا نکته ی جالب توجّه این است که این دروغ ها را تنها در حضور کسانی می گفت که می دانست امکان تحقیق و کنترل راست یا دروغ بودن آنها را ندارند.
وقتی که کودکی پس از دروغ گفتن تشویق شود، و راست گویی او مورد بی توجّهی، یا بدتر از آن، مورد تنبیه قرار گیرد، خیلی مشکل می توان به او آموخت که همواره راست بگوید. برای مثال، وقتی که کودکی شیشه ی جوهر پدرش را می ریزد و در برابر پرسش پدر که آیا شیشه ی جوهر را او ریخته است، راست می گوید و سیلی می خورد، نباید انتظار داشته باشیم که اگر بار دیگر هم چنین اتفاقی افتاد، او به پدرش راست بگوید. به خصوص اگر با گفتن دروغ بتواند از مجازات فرار کند، بیشتر تشویق به دروغ گویی می شود. همچنین باید بدانیم که مقدّمه ی دروغ گویی با مبالغه کردن است. مادر و پدر باید سعی کنند که فرزندان خود را از مبالغه کردن در گفتار بازدارند. اگر فرزندشان ده دقیقه منتظر پدر خود باشد و بگوید: « من دو ساعت منتظر شما بودم، چرا نیامدید؟ » یا اگر در یک مهمانی که شاید حدود بیست نفر بیشتر نبوده اند، شرکت کند و بعد بگوید: « در این مهمانی صد نفر هم بیشتر بودند. » باید او را از مبالغه کردن بازدارند و اجازه ندهند مبالغه کند.
باید کودک را به سبب اعتراف کردن به کارهای خطایی که انجام داده است و گفتن حقیقت مورد ستایش و تشویق قرار داد. اگر قرار باشد مزیت داشتن اخلاق پسندیده را بر اخلاق ناپسند به کودکان بیاموزیم، لازم است آنان را پس از مشاهده ی هر اخلاق پسندیده ای که از خود نشان می دهند تقویت کنیم. کودکان خیلی زود یاد می گیرند که به چه کسی می توانند دروغ بگویند و از چه کسی نمی توانند حقیقت را پنهان کنند. باید به آنها فهماند که فایده ی داشتن اخلاق پسندیده بیش از داشتن اخلاق ناپسند است، اگر چه این کاری است بسیار دشوار، زیرا مادر و پدر بیرون از محیط خانه نمی توانند رفتار فرزندان خود را کاملاً کنترل کنند و ممکن است گروه های دیگری، مانند هم بازی ها، رفتارها و اخلاق ناپسند آنان را تقویت کنند. امّا بدون شک کوشش مادر و پدر به خصوص اگر خود به عنوان سرمشق و نمونه ی کسانی که به اخلاق پسندیده پایبندند در خانواده رفتار کنند، در آموزش و پرورشِ درست کودکان بسیار مؤثّر خواهد بود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی